قلم جادویی



این مرثیه دلسوزانه مسعود بهنود برای حسین درخشان آنچنان به به دلم نشسته که تا حال چندین و چند بار آنرا خوانده یا بهتر بگویم بلعیده ام:
حسین تو را باید کشت

بهنود آنچنان به قلمش مسلط است که بسیاری از نویسندگان به آن در خفا رشک میبرند.حتی ابراهیم نبوی با وجود قلم قدرتمندی که دارد صراحتا میگوید : "به اعجاز فلم بهنود حسودیم می شود."
 به زعم من تسلط بهنود از سنخ تسلط دکتر سروش است بر چینش لغات ، هنگام سخن گفتن و از جنس تسلط شاملو است بر واژگان فارسی.
اما نوع نگاهش به مقوله ای مثل حسین درخشان از آن نگاههای نادریست که سخت میتوان درکش کرد.نگاهیست که خیلی هایمان دوست نداریم. ما همچنان دوست داریم دسته جمعی از هودر متنفر باشیم ،و در جمع های کوچک ناشناسمان بر طبل رسوایی او بکوبیم تا شاید ارجی بیابیم. تا شاید مرهمی بگذاریم بر زخمهایی که درخشان ، عمدی یا سهوی به ما واردکرد.
اما آنچه که بهنود از هودر تصویر میکند چیز دیگریست: هم ترحم بر انگیز است ،هم نیست.هم قدر شناسنده است هم تحقیرآمیز
در نهایت آنچه برای خواننده می ماند نگاهیست که چندان شبیه نگاه قبلی اش به هودر نیست  و این به شهادت کامنت هاییست که پای این مفاله در سایتهای مختلف خوانده ام.
مسعود بهنود از دید یک پدر مهربان،کارهای درخشان را نگاه کرده  ،نقد کرده و تلویحا از آنها گذشته است.
به هر روی این نوشته ار آن مقالاتیست که هر از چند ماه یک بار نظیر آن پیدا میشود .


اعدام: اسلامی یا ایرانی؟



 چند روز گذشته خیلی حس نوشتن راجع به  موضوع اعدام بهنود را داشتم كه به دلیل کالیبر بالا از خیرش گذشته بودم . حالا دوست عزیزی زحمت این کار کشیده است و جالب كه دقیقا از همان زاویه ای موضوع را دیده  كه من به آن نگاه میکردم .
من کل این ایده  در مورد  بد بودن برخورد  جامعه با  خانواده مقتول قبول دارم  و این را نتیجه یک بازی قدرتمند رسانه ای  میدانم تا انساندوستی مردم . اما نمی توانم بخش پر لیوان را هم نبینم :
آقا قبول ! اینکه قاتل را تا حد یک قدیس بالا ببریم یکی از مزخرفترین کارهای  هست كه امروز از جانب برخی رسانه ها و همچنین اهالی حقوق بشر در حال سر زدن است  ولی خوب ، هدفی در ذهنم شکل گرفته كه احساس میکنم با این وسلیه کثیف به آن نزدیکتر میشویم .
الان توضیح می دهم، من قبلا هم گفته ام وهم نوشته ام كه یکی از بزرگترین موانع بر سر راه ایران و ایرانیان در گذار از سنت به مدرنیته، قوانین قبیله ای  و عشیره ای حاکم بر جامعه است ،از جمله همین مجازات اعدام .در طول سالها زندگی طایفه ای كه در دیار مشرق زمین رواج داشته محافظت از قلمرو به صورت یکی از مهمترین ارزش های جوامع در آمده است حالا هرچیزی كه در این قلمرو تحت مالکیت نرینگان باشد طبیعتا باید به هرقیمتی حفظ شود . با این پیشفرض ،میشود بسیاری از رفتارهای انسانی و همچنین ارزش های موجود را تفسیر و توجیه کرد. از بد و زشت بودن دزدی بگیر تا خونریزی بر سر نگاه کردن به زنان قلمرو كه حتا امروز هم شاهد آن هستیم . جالب اینجاست كه در این نوع نگاه جان انسان داری کمترین ارزش است و تعاریفی كه ذکر شد بالاترین اولویتها را دارند، طوریکه به عنوان مثال اگر قانون، مانع کشتن کسی می شود که با مزاحمت برای یک زن به قلمرو مردان قبیله تجاوز کرده است ، اما همین قانون زن را به عنوان مایملک مرد می شناسد، پس اگر مرد کل صورت مساله را با کشتن زن پاک کند عملا راه های بسیاری برای فرار از مجازات جلوی پایش گذاشته میشود. پس عملا این قانون بدوی حاکم است که جامعه را از متمدن شدن باز می دارد.
مسایل این چنینی چندان ربطی به دین و ایمان و مذهب ندارند و بهتر است بگوییم در اینگونه موارد ، مذاهب هستند كه به دنبال رسوم حرکت میکنند و حکم میدهند . آنچه در این میان تعین کننده است ریشه های تاریخی جامعه مورد نظر است .
حذف خشونت از زندگی روزمره یکی از اولین اقداماتی است كه تک تک ما موظفیم شروع به انجام آن در شخصی ترین مسایل زندگیمان کنیم كه در غیر این صورت، دم از پیشرفت  زدن لطیفه ای بیش نخواهد بود . چرا كه اولین عامل پیشرفت، یعنی حاکمیت قانون _آنچیزی كه فقدان آن در جامعه ایران باعث شد باوجود ثروت بیشمار ، همیشه در رنکینگ عقب مانده ترینها گوی سبقت بربایم از کشور های دیگر _و تساوی همگان در برابر آن است.  حذف خشونت  یکی از نکات جالبی است که در چند ماه اخیر بوضوح در واکنش های مردم  به حوادث بعد از انتخابات شاهد بودیم  ، هر چند من هنوز به پتانسیل مردم ایران چندان خوشبین نیستم  و مشکلات شخصیتشان را بیش از آن میدانم كه با یک راهپیمای سکوت در موردشان حکم صادر کنم که با خشونت مشکل دارند و متمدن شده اند و چه و چه.سیاهی های وجود ما چنان در اعماق مغزمان نهادینه شده که بهبود آنها در یک مملکت سالم با حکمرانان معقول صدها سال وقت میبرد، ما که جای خود داریم.
حال این حرفها چه ربطی به پست شیخنا و مولانا داشت ؟ به نظرم روی انتقادات ایشان رویه ای بود كه در حال قربانی کردن ۲ طرف است ،رقابتی كه از سوی سنتی ها قاتل و خانواده اش و طرفداران حقوق بشر را میآزارد كه خود آنها به سهم خودشان خانوادی مقتول را بشدت میآزارند . اما همین روش نادرست در جائی كه از راه های مرسوم نمیتوان به مدرنیته رسید مارا در این راه گامی به جلو میبرد .بیائید با هم مروری کنیم بر رفتار خانواده  احسان: جوانی كه قربانی خیلی چیز ها شد به دست بهنود .شرح دقیق  آن را دیگران نگاشته اند، اما آنچه من میبینم رفتارهای گریزان انها برای رهائی از فشاریست كه همه برای بخشودن قتل فرزندشان بر انها وارد میکنند . تا لحظات آخر هم این دروغ گفتن ها و حرف عوض کردنها را شاهد بودیم . چند بار رضایت دادن و پس گرفتن و ۴ بار بردن قاتل پای طناب دار و حتا دروغ های لحظات آخر، همگی نشان از سنگینی باری است كه ما و دستگاه قضا قصد داشتیم بر شانه های ضعیف  آنها بگذاریم كه طبیعتا تاب تحملش را نداشتند و در نهایت هم از زیر آن گریختند.
سوالی پیش میاید : چگونه من به عنوان قانون با کوله باری از تجربیات قضایی و اجتماعی و با در نظر گرفتن تمام اثرات یک حکم بر آینده جامعه حقی را به کسی میدهم  و سپس هرگونه فشاری را بر او وارد میکنم كه از حقش استفاده نکند در حالی كه میدانم زخم خورده است و تعادل فکری مناسبی برای تصمیم گیری درست ندارد.شوخی نیست، پای احساس، عشق به همخون، نفرت از عامل قتل و پای یک عمر حسرت در میان است.
در نهایت این تراژدی به نظرمن، شبیه یک هدیه مبارک کثیف است ، واقعیت را قبول کنیم: کشور سنتی ،مردم کم سواد ،دولت سودجو و حاکمیت متشرع به جای عرفیگراها جائی باقی نمیگذارند برای آنکه امید داشته باشیم برای اینکه به زودی این احکام خشن از دادگاه های ما حذف میشوند . خوب پس منفور شدن و تحت حجمه قرار گرفتن خانواده مقتول توسط مردم میتواند عامل قدرتمندی باشد تا آیندگان به راحتی حاضر نباشند كه از حق خود برای قصاص استفاده کنند.خانواده نگونبخت احسان در این ره تنها حس خونخواهی خود را فرو نشاندند اما کیست كه در میزان گزاف هزینه پرداختی آنها برای این حق با من مخالف باشد .

 پ .ن :این پست قرار بود یک نظر  برای وبلاگ دوستم باشد ولی به علت طولانی شدن ترجیح دادم بصورت مستقل منتشرش کنم