رفتنی ها!

 


رضا رشید پور به همراه برنامه مثلث شیشه ای اش به ملکوت اعلی پیوست
ناگفته پیداست که علت این اختتام ناگهانی آنهم بلافاصله پس از برنامه علی دایی اولین نکته ای که یادآوری می کند لابی قدرتمند علی دایی است اما این فقط پوسته ماجراست، که ریشه اصلی این قطع ناگهانی را باید در شبهای سیاسی این برنامه چالشی جستجو کرد٬

افرادی که نامشان حتی در نظر سنجی برنامه برای تکرار در شب آخر آورده نشد
به خصوص منظورم 2 نفر خاص است که حضور دومی حکم پایان این تمرین انتقاد پذیری بود:
دکتر دانش جعفری، مهندس عبدالعلی زاده.
رفتنی دوم٬ نام بزرگیست که حضورش اینجا صرفا جهت یادآوری بزرگی نامش است:
بیل گیتس به صورت رسمی از کلیه مسوولیت هایش در کمپانی معظمش کناره گیری کرد:


خداحافظی گیتس۱


خداحافظی گیتس2

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن با تاخیر:

صحبت از علی دایی صرفا در حد یک شوخی و در راستای تفکرات دایی جان ناپلئونی ما ایرانیهاست

که علاقه وافری به افسانه پردازی از داستانک ها داریم هر چند میزان قدرت ایشان بیش از این داستانک هاست ولی در مورد این موضوع بخصوص همان دو نفری که به ایشان اشاره شده به همراه شیخ الشیوخ اصلاحات تیشه به ریشه رشیدپور زدند. اشاره بیش از این به این موضوع  در این اوضاع نابسامان گناهیست بس کبیر پس من را معذور داشته و اندکی از موتورهای جستجویتان کار بکشید.

قالب وبلاگ

بدون شرح!

شما زندگيتان را چند مي فروشيد؟!

 

چنديست كه برنامه اي چالشي ، عجيب و پر از تعليق واقعي پخش مي شود به نام:


                                    The Moment Of Truth  


 








 


احتمالا بسياري آنر ديده ايد در اين مسابقه تلويزيوني كه من اولين بار است نمونه اي از آن را ميبينم


سوالاتي در حضور تعداد زيادي تماشاگر و بخشي از خانواده اش از او پرسيده مي شود ، پاسخ سوالات از قبل مشخص است و هر سوال ارزش زيادي از نظر مادي دارد.


جوايز از 10000 دلار به ازاي 8 پاسخ صحيح تا 500000 دلار داده مي شود .


نكته اين مسابقه اين ها نيست كه در بسياري از مسابقات مشترك است.


مساله اين است كه شما به عنوان شركت كننده در اين مسابقه چه در صورتي كه ببريد و چه ببازيد بخش بزرگي از زندگيتان را در اين قمار از دست داده ايد! كه اين بخش بزرگ تا امروزي كه من اين مسابقه را ميبينم عمدتا زندگي خانوادگي افراد بوده است.


حال سوال من تيتر اين پست است:


شما زندگيتان را به چند مي فروشيد؟


سوالات اين مسابقه خصوصي ترين رازهاي زندگي زناشويي را نشانه مي گيرد.


مثلا آيا بعد از ازدواج با كسي غير از همسرتان رابطه ج .ن.س.ي داشته ايد؟


آنهم زماني كه اگر جواب دروغ بدهيد جايزه 100000 را از دست مي دهيد تازه ربات برنامه جلوي همه اعلام مي كند كه دروغ گفته ايد!


قصد من تبليغ يك مسابقه تلويزيوني نيست كه غرض بررسي اهداف كساتيست كه در اين مسابقه شركت مي كنند!



 


(پاكترين شركت كننده برنامه و البته برنده ۱۰۰۰۰۰دلار)


همه ما انسانها اسراري داريم و هر روز صدها دروغ به هم تحويل مي دهيم و خيالمان هم راحت است كه هيچ كس نميفهمد، بسياري از اين دروغها چندان اهميتي ندارد فاش شدنشان ولي برخي چرا!


مخصوصا آنهايي كه مربوط به روابط زناشوييست.


مثلا اين سوال صد هزار دلاري كه چندي پيش از يك خانم پرسيده شد ، جلوي شوهرش:


آيا شما رازي داريد كه باور داشته باشيد زندگي زناشوييتان را منهدم خواهد كرد؟


خانم هم گفت بله و جايزه را گرفت و خوشحال پريد در آغوش شوهري كه آشكارا مي گريست!


مجری اين برنامه ريسك شركت در مسابقه را توضيح مي دهد و كاملا روشن از احتمال نابودي روابط صحبت مي كند ولي هيچ كدام نمي دانيم زوجهاي شركت كننده پس از مسابقه چه عاقبتي پيدا مي كنند؟


براستي ما انسانها زماني كه نقابهايمان را برداريم چه اتفاقي مي افتد.


اصلا فكر نكنيم اين مربوط به جامعه امريكاست ، همه جا و در همه جوامع كم و بيش دروغ و خيانت وجود دارد و اتفاقا من مي خواهم ادعا كنم درجوامعي مثل ما با توجه بسته بودن محيط و بيمار بودن روابط حاكم بين زنان و مردان ، رتبه آماريمان قطعا بد تر از آمريكا خواهد بود. نمونه اش سطح فساد در شهر قم است كه گويا آمارش (اگر دقيق باشد) از تمام شهرهاي ايران بالا تر است.


طرح اين برنامه مرا به ياد فيلمي از سالهايي نه چندان دور مي اندازد:



 







 


 پيشنهاد بيشرمانه   البته نه از لحاظ شباهت مضموني كه مفهومي .اينكه آيا مي توان براي هر چيزي قيمت گذاشت و آنرا خريد؟


The Moment Of Truth هم صحبت از خريد اسراري مي كند كه مي توانند زندگي شما را نابود كنند. هر چه اسرارتان مگوتر جذابيت برنامه بيشتر و طبعا مبلغ جايزه بالا تر!


حال سوالي اخلاقي و حقوقي : آيا رسانه به صرف اينكه برنامه اي جذاب مي سازد وطبعا از شركت كنندگان يك رضايت نامه سفت و سخت مي گيرد حق دارد چنين اسراري را فاش كند؟


ايا در صورت پيش آمدن هر گونه اتفاق ناگواري بين افراد پس از شركت در اين برنامه هيچ بار حقوقي اي متوجه مديا نخواهد بود؟


نكته آخر اينكه ببينيد عربها چقدر اعتماد به نفس دارند كه در حال تبليغ براي ساختن نخسه عربيThe Moment Of Truthهستند!


--------------------------------------------------------------------------------------


 


حال مي خواهم يك بازي را شروع كنم و دعوت مي كنم كه به ان بينديشيد:


(البته اميدوارم مثل نسخه عربي احتمالي اين برنامه كار به قتل و خونريزي نكشد!)


اگر شما امروز بفهميد كه همسرتان بزرگترين خيانت ها را در حقتان مرتكب شده


مثلا حلقه اش را در آورده، به كسي علاقه مند است، در تمام مدت زندگي چندان علاقه اي به شما نداشته،با همسر صميمي ترين دوستتان ارتباط دارد و يا حتي با خواهر يا برادر شما ارتباط دارد چه واكنشي خواهيد داشت؟


يا بر عكس اگر خودتان صاحب چنين اسراري باشيد حاضريد آنها را به چند بفروشيد؟


يا شايد هم جزو افرادي باشيم كه اصرار خواهيم كرد ما زندگي كثيفمان را با هيچ مبلغي عوض نخواهيم كرد؟


يا در صورت ساخته شدن نسخه ايراني فكر مي كنيد  چند قتل زنده شاهد خواهيم بود؟


اندكي از اين برنامه را ببينيد:


لينك يك       لينك دو


بوي گند دموكراسي!


 


 


پس از سي سال كه از استقرار نظام ايران ميگذرد براي نخستين بار يكي از بلند پايه ترين مردان نظام و عملا متفذ ترين آنها چه در عرصه هاي داخلي و چه در عرصه هاي خارجي سخناني مي گويد كه تازگي دارد:


شرح سخنان ديروز آقاي رفسنجاني


اندكي بررسي كنيم : در وانفساي عجيب افشاگريهاي متوالي جناهها عليه هم، بيماري هلندي اقتصادمان كه مي رود آغاز گر دوران خطرناك ركود تورمي  باشد ،


 در كشاكش غريب پرونده هسته اي كه به طرز شگفت آوري قابليت دارد نقطه پاياني باشد بر اين ديكته پر از اشتباهمان‌ ،


 و در شوك ناشي از خبر تفريغ بودجه اي و گم شدن دوسوم درآمد نفت ايران (به گفته مدير معذول؟، مستعفي؟، نه! به گزارش مدير مفقود و غايب ديوان محاسبات كشور) ،


 در سايه امنيت حاكم بر فعاليتهاي روزمره و پس از برخورد با اكثر مظاهر فساد  چه اغوا كنندگان مومنين ( به خصوص دكتر سردارخان مدديان زارع پيشه ) و چه فراهم آورندگان  مصالح اين  شيطانيان لوند ( دستهاي استكبار كه از آستين افرادي به نام بوتيك دار بيرون آمده بود) ،


شنيدن اين سخنان حكايت از بازي جديدي دارد ، نتيجه اين بازي و شرح قوانين آن هنوز معلوم نيست ُ٬ ولي نام آن بسيار جديد است جذاب و پر طمطراق: آزادي مردم!؟


جهت ياد آوري ٬ آخرين باري كه رئيس مجمع يك بازي در اين ابعاد را آغاز كرد انتخابات رياست جمهوري 3 سال قبل بود ، پرده برداري از پروژه اي كه به عنوان برگ برنده ايشان طراحي شده بود و امروز آنرا به نام سهام عدالت مي شناسند و از دستاورد هاي دولت  دكتر مي دانند!


هنوز براي قضاوت زود است ، ولي مي توانيم از بد بيني تاريخيمان استفاده كنيم و هرچه زشتيست نثار اين فرزند هنوز به دنيا نيامده بكنيم!


اما منطق من از زاويه اي ديگر مي نگرد و سخن از تحرك عقلاي نظام براي به دست گرفتن سكان امور


مي راند ، سخن از تلاش براي كاهش تنش ها و سخن از سعي براي كاهش هزينه ها!!


چه!

 


يكي از دوستان  پستی در وبلاگش به مناسبت هشتادمين سالگرد تولد ارنستو چه گوارا گذاشته كه خواندنش را توصيه مي كنم .


هر چند چنان عقایدی در دنیای امروز چندان محلی از اعراب ندارند ولی همانگونه که در اين مقاله ذکر شده است در مورد شخص چه گوارا آنچه که وی را از همه و با تاکید می گویم همه مشابهانش جدا می کند جهانشمول بودن وی است که به زعم من تنها در نتيجه افكار و اعمال بسيار غير عادي جناب "چه" نبوده است!


در يادآوري روزهاي نيم قرن پيش نميتوان از فضاي حاكم بر انديشه مردمان دنيا در گذشت. دنيا جبهه گيري مجددي پس از جنگ جهاني انجام داده بود و انديشه نيز همينطور.


كمونيست هنوز چهره تزاريش را چندان آشكار نكرده بود و هنوز مخصوصا در كشورهاي فقير نوعي آرمان عدالت خواهانه به شمار مي آمد .آرماني كه امروز نيز از آن بسيار برايمان سخن مي گويند!


مردمان آنروز دنيا در آن روزگار فارغ از هر ديدگاه سياسي كه داشتند به دنبال انديشه هاي آزادي خواهانه بودند.


استقلالهاي پياپي كشورهايي كه جز در مواردي معدود مثل مالزي ، امارات و تعدادي ديگر اكثرشان به درگيري هاي شديد قومي قبيله اي منجر شد .


جنبشهاي متعدد دانشجويي كه يكي از دراماتيك ترينهايشان مي 68 بودكه در چند پست قبل  لينك مقاله آقاي مير احسان در نشريه اينترنتي آدم برفيها را در مورد آن گذاشتم .


اما هدف از اين نوشتارچيست؟ من از سينه چاكان چه گوارا هستم؟


نه نيستم! من ايشان و شمايل تاريخيشان را محصول فاكتورهاي متعددي مي دانم كه يكي از ضعيف ترين آنها انسان دوست بودن خود جناب "چه" است.!


متاسفانه ما انسانها آنقدر قدر شناس نيستيم كه  انسانهاي خوب را حتي بشناسيم. آقاي چه گوارا با انديشه هاي فوق چپي اش محبوب تمام قلبهاست و صاحب مشهور ترين عكس تاريخ دنيايعني اين عكس:




اينرا بيش از آنكه به حساب محبوبيت خود وي بگذاريم بايد در روانشناسي مردم آنروز جستجو كرد.


فارغ از جوامعي كه در آنروز افكار تغيير شكل يافته ماركس، به شكل كمونيست مد روز بود. در اروپاي بلوك غرب و همينطور در آمريكايي كه رسانه هاي آنروزگارش ملتشان را هر روز با اخبار خطرات كمونيست بمباران مي كردند و مردم ساده لوح آمريكا نيز فقط از 2 چيز مي ترسيدند سرطان و شوروي.


حال با اين وصف نوجوانان و جوانان با پوشيدن تي شرت هاي" چه" به همراه دوستان (شك نداشته باشيد كه از جنس مخالف نبودند) در نايت كلابها اوقات مي گذراندند.


ارزيابي علل شهرت تاريخي و بي مانند دكتر ارنستو چه گوارا آنهم با طرفداراني چنين متضاد يك بررسي كاملا جامعه شناختي مي طلبد كه از حوصله اي مقال و از دانش محدود من خارج.


پر حاشيه ترين جنازه تاريخ:


 


 



 ---------------------------------------------------------------------------------------


پ.ن: همين الان مشخص شد كه به علت طوفاني بودن دريا و غبار بر خواسته از صحراهاي عربي ما فعلا بايد سكو بمانيم. حداقل تا سه روز ديگر.


شرمنده همه دوستان و از همه مهمتر همسر جان محترم كه چشم براه من است!


موبایل و یوتيوب و نام دین!

 


چه می کنید با دینتان؟ چرا با دین به مصاف هر چیزی می رویم ؟ چرا با نامهایی که برای مردم مقدسند


مردم را از همه نظر تحت فشار می گذارید؟ آنوقت خود به خلوت می روید  آن كار ديگر می کنید؟


زنهار ! ای مردان قدرت! اینکه امروز می کنید عواقب شیرینی ندارد اما نه برای شما که برای ایمان مردمانمان به هر آنچه که ایمان داشتند.


خودتان طنازی مسعود بهنود را بخوانید و مقایسه کنید سلطان حسین صفوی را با آقای دکتر!

آسیب شناسی سلایق وبلاگ بازها

 


گويا مراسمي براي وبلاگهاي فارسي محبوب  مردم  توسط پرشين بلاگ برگزار شده است.من هم كه اساسا در اين مورد يك مبتدي هستم تازه متوجه جريان شدم كه اين اصلا نكته مهمي نيست.


جالب نوع انتخابهاست.


سايت همكار خوش ذوقمان دکتر مجیدی كه  به حق سايت بي نظيري دارد و اتفاقا به همين دليل در بخشي ويژه و خارج از مسابقه به آن پرداخته شده است به عنوان برترین دست یافته که گویا اولین بار هم نیست.


 آسيب شناسي باقي وبلاگهاي برتر نكته عجيبي در خود دارد.


در كل نتايج تعداد معدودي وبلاگ  هستند كه به مباحث جدي بپردازند كه آنها هم محدود ميشوند به وبلاگهاي محمد علي ابطحي و معصومه ابتكار.


وبلاگهاي  نظري، آكادميك يا  دست كم جدي  كلا ناياب است و با يك درجه تخفيف مي توان نام چند وبلاگ را مشا هده نمود كه روي معرفي برنامه هاي روز و همچنين اخبار جديد اينترنتي  تمركز دارند.


در كنار اينها بي انصافيست اگر از چند اجتماعي نويس نام نبريم كه با نگاه ويژه و همچنين نثر قدرت مندشان تحريكتان مي كنند تا مطالبشان را دنبال كنيد.


ليست وبلاگهاي برتر انتخابي


اما اصل ماجرا مربوط مي شود به عمده وبلاگهاي برتر كه باز به دو دسته تقسيم ميشوند:


وبلاگهاي طنز كه از همه چيز براي جلب مخاطب استفاده مي كنند: چه از قدرت طنز پردازي خودشان و چه از انواع لطايف روزمره و تاريخي و  اس.ام.اس و غيره كه اين وبلاگها پرطرفدار ترند.


و در نهايت وبلاگهاي روز مره نويس كه هر نويسنده اي به فراخور احوالاتش مي نگارد.


در اين وبلاگها نكته مشتركي ديده مي شود كه توجه به آن خالي از لطف نيست. متاسفانه در سبك نگارش بسياري از اين بلاگها نثر روزمره ديده مي شود كه مي توان آنرا به ادبيات گفتاري يك دختر جوان و بلكه نوجوان نسبت داد كه با لوسي٬ سبكسري و عشوه گری خاصي سخن مي گويد ( با احترام به همه بانوان)


حتي اين قسمت را نيز مي توان با اندكي نگاه غامض و منطقي توجيه كرد.


اما سوال اينجاست ، عقلاي امر مي گويند يكي از تنها نقاطي كه انسانها خود واقعيشان را در دنياي مجازي اینترنت به معرض نمايش ميگذارند وبلاگهاي شخصيشان است.


حال شخصيتهاي محبوب جامعه نمونه اي وبلاگ بازها چه كساني هستند؟


همینهایی که وبلاگهایشان را به عنوان بر ترین انتخاب کرده اند؟


 


پاسخ اين سوال را من خود نميدانم البته توان برقرار كردن ارتباط بين مشخصات شهرت و علاقه منديهاي عوام به كنجكاوي در زندگی دیگران را دارم اما قضاوت را به عهده نمي گيرم و تعميم اين موضوع به كل اجتماع را با توجه به نگاه منفي و سرشار از عداوتم به ايراني و خصوصيات اخلاقيش در اين مقال نمي گنجانم.

ما و آنها


امروز يك بيمار اسپانيايي از سكوي اماراتي ها داشتم.





با توجه به خرابي هوا و باد شديد و
موجهاي بلند امروز هيچ پروازي انجام نشده
بود

بنابراين پزشك هندي سكوي توتاليها
تصميم گرفت مريض را به سكوي همسايه

يعني ما اعزام كند .



بيمار آقاي جوان با درد شديد و ژنراليزه
شكم و با تشخيص احتمالي چسبندگي

روده .



خلاصه مسايل پزشكي قضيه بماند چون بيمار
مذكور در نهايت به درمان هاي من

هم پاسخ نداد و.....



اكسپاير شد؟



 نه نشد !



فقط با توجه به اينكه باد اندكي ملايم
شد و به زير 30 نات رسيد



 و هليكوپتر ما زودتر از هليكوپتر فرانسوي به سكو
رسيد، من هم



بيمار رو اعزام كردم به بيمارستان كيش
تا در صورت نياز به ساير اقدامات ، مشكلي

براي بيمار پيش نيايد



تا اينجاي قضيه يك مساله كاري و روزمره
پزشكي بود.



اما نكاتي در صحبت من و بيمارم بود كه
براي من خيلي جالب بود:


-آقاي آلفونس 29 ساله مهندس مكانيك از
دانشگاه  كوچك به نام نمي دونم چي

(بخوانيد يك شهر كوچك 60000 نفري درغرب اسپانيا) با 9 ماه
سابقه كار براي

شركت توتال روي سكو فكر
ميكنيد حقوقش چقدر بود؟



8000 يورو ثابت+ باقي مزايا و اضافات



-پزشكشون كه يك آقاي 34 ساله هندوستاني
فارغ التحصيل از بمبئي بود پايه

حقوقي 12000 يورويي داشت.



-از همه جالب تر رئيس سكو بود كه يك
فرانسوي با اصليت عرب كه حقوقش از

28000 يورو شروع ميشد.



 و البته توجه داريد كه قانون اقماري براي آنها
نيز اجرا مي شود .يعني آنها هم مثل

من تمام مدت سر كارنيستندو مرخصي زيادي دارند!


آدم برفيها

 


چه نفسي ميكشد اين رضا درآدم برفيها.


و چه طنازي ميكند احمد مير احسان در می 68 را فراموش نکن.


مقاله زيباي استاد مير احسان را بي كم و كاست ٬نه برداشت احتمالا ناقص من كه


 اصل مقاله را بخوانيد و اندكي بينديشيد.

ما را چه مي شود؟ ( مردم)

 


 


واقعا مارا چه مي شود  ديگر از بي خيالي تاريخي هم گذشته است !


مردمي كه در عزاي امام حسين بر سر و كول خود مي زنند در عزاي مادر ايشان  كه بر اساس روايات از همه براي پيامبر عزيزتر بوده  است ، همگي يك چادر تا شو      مي زنند زير بغلشان ( صد درود به اولين وارد كننده اين چادرها به ايران) مي روند شمال عشق و حال!


كار به جايي ميرسد كه فرمانده پليس مي گويد به جاي شمال برويد جنوب ! آنهم در يك اطلاعيه رسمي!


در اين وانفسايي كه براي هر لحظه بيشتر زنده ماندنمان بايد خوشحال باشيم و     اميدوار كه اين ماه هم قحطي نيامد،  مردم با بقچه ها و بچه هايشان  راهي شمال شدند و در ترافيك هاي كيلومتري( با تشكر فراوان از پليس راه  كه ناظر اين ترافيك ها بودند!) ماندند تا يادمان بماند كه ما ايراني هستيم!


اما بترسيم كه روزگار عن قريب روي از ما بر گرداند!؟


 

ما را چه مي شود؟ ( جنگ قدرت)

 


 


اين تاپيك ديگر گيج كننده است . بحران اقتصادي چنان دامن گير شده و بيماري هلندي مشهور چنان در گيرمان كرده كه عاقلانه ترين و محافظه كارانه ترين اقدامات  هم در چنين شرايطي ميتوانند تير خلاص اقتصاد كشوري را شليك كنند . حال در جامعه خاله زنك و شايعه پرداز ايراني اقدامات راديكالي مثل سهميه بندي قطعي بنزين ( هر چند اقدام دولت را در اين زمينه تحسين مي كنم) جاي خود دارند!


(۲ پست قبل چيز ديگه اي ميگفتم؟!)


بحران مسكن كه ديگر به اوج خود رسيده با اقدام دولت در زمينه ماليات بستن به دلالان و قطع وام خريد        رو برو شده انگار همه اين افرادي كه كارشان دلاليست احمق هستند و نمي توانند راهي براي فرار مالياتي پيدا كنند.


البته اين تصميم دولت يك اساس مي تواند داشته باشد و آنهم اينكه دولت مردم ايران را اينقدر صادق دانسته كه


مطمئن است تمام فعالين بازار مسكن از فردا با كارت ملي هاي خودشان پاي معاملات خواهند رفت و براي اينكه در پايين آوردن قيمت مسكن نقشي داشته باشند اندكي بيش از ماليات 30% هم پرداخت خواهند كرد.


آخر آقاي دكتر احمدي نژاد مگر شما فكر مي كنيد رئيس جمهور سوئيس هستيد كه چنين توقعات متمدنانه اي از ايراني هاي با سوابق چند هزار ساله فرهنگي داريد!


اقدام جالب ديگر هم مساله وام بود .


  اقتصاد دانان كشف كرده بودند كه وام مسكن عامل گراني بوده است و مردم فهيم هم در بحث هاي آكادميك اقتصاديشان همگي انگار دكتراي مبحث


  Butterfly effect   از استنفورد داشته باشند از ارتباط بين وام مسكن و تورم سخن مي گفتند٬  طوريكه من كه با اين حرفها كاملا بيگانه هستم و چيزي سرم نميشود و فقط  جريان سيال مغشوش  ذهنم را مي نويسم فقط با دهان باز نگاهشان ميكردم.


ولي خوب شد٬ دلم خنك شد!! 


انسانهاي احمق سزاوار تمام بلاهايي هستند كه به سرشان ميآيد


حال كه ما فكر مي كنيم تمام مشكلاتمان ناشي از وام مسكن است و تمام دولت هاي دنيا اشتباه مي كنند كه وام مسكن آنهم از نوع طولاني اش را به               شهر وندانشان  پرداخت مي كنند. بايد طعم محروميت از اين بخش مدرنيته را هم بچشيم.


البته دولتمردان راه را براي پولدار شدن نبسته اند فقط تعداد پولدارها را كمتر كرده اند و ميزان ثروتشان را حجيم تر. خب شما مي رفتيد وام 20 ميليوني يك نفر ديگر را 2 ميليون مي خريديد و چون نمي توانستيد خانه بخريد٬ يك عدد  اتوموبيل  زانتيا مي خريديد و هم بنزين زياد مصرف مي كرديد هم مزاحم نواميس مردم مي شديد و هم ديگر جوان ها را تحريك ميكرديد كه چنين خلافهايي بكنند و از همه مهمتز به تورم دامن ميزديد.


بعدش هم تصادف مي كرديد و خرج اتومبيل گرانتان را نداشتيد ناچار آن را            مي فروختيد و از افسردگي معتاد ميشديد.


حالا دولت مهربون براي همه اين مشكلات راه حل گذاشته :


بنزين كه جريانش روشنه، عوامل به فسق و فجور كشيدن جوانها هم كه از تو خيابانها جمع شدند،


كل وامهاي مسكن هم كه ممنوع شد و همه رو يكجا ميدهند به چند تا انبوه ساز تا هم وضعشون توپ بشود و هم اينكه كثافت كاريهايشان را در خيابانهاي ايران انجام ندهند . بروند دبي  بي تربيتها!


تازه شما اگر هم توانستيد  يه وام 18 ميليوني با بدبختي از كسي بخريد ديگه     نمي تونيد اين كاراي بد رو انجام بديد. چون دولت فخيمه قيمت زانتيا رو هم كرده 30 ميليون !


حداكثر مي تونيد يك 206 بخريد كه احتمالا مورد توجه جماعت معلوم الحال قرار نميگيريد و اين تيرتان هم به سنگ ميخورد!


حال باز از اين دولت بد بگوييد !


دولتي كه اندك اندك دست همه مفاسد اقتصادي را رو مي كند و در راستاي همان موضوع بحث يعني جنگ قدرت به پر و پاي كساني پيچيده كه من در راستاي صفت اصيل ترسو بودن  چيزي نمي نويسم اگر خواستيد آخرين گزارش هيات تحقيق وتفحص مجلس هفتم 


را بخوانيد.


 

ما را چه مي شود؟ ( تكرار تاريخ)

ياد جمله وحيد افتادم كه مشكل ما را در فراموشي تاريخيمان ديده بود و من با او مخالفت كردم .


به زعم من، ما هنوز آنقدر متوجه اطرافمان نيستيم (به كسي بر نخورد منظورم عقل جمعيمان است)


كه بفهميم چه ميگذرد تا بخواهيم آنرا به خاطر بسپاريم! لذا من باب همراهي با نظر وحيد بايد بگويم ما دچار بيماري بي خيالي تاريخي ( اگر نخواهيم بگوييم نفهمي تاريخي) هستيم كه به ما اجازه آناليز شرايطمان را نميدهد. اما شرايط:


چنديست كه شباهتهاي ميان امروز با اواخر دوران حكومت سابق به چشم مي خورد


افزايش سر سام آور قيمت نفت و در آمد زياد، هزينه كردن همين پول زياد در اقتصاد نحيف كشور كه سه دهه قبل منجر به سقوط محمد رضا پهلوي شد و امروز اقتصاد ايران را به مهلكه اي كشانده كه گريز از آن غير ممكن به نظر ميرسد. جنگ قدرت در رده هاي بالاي نظام  كه ديگر اين اواخر به اعلاي خود رسيده،


و به همه اينها اضافه كنيم قطعنامه هاي گاه و بيگاه شوراي امنيت كه همچون ماري اقتصاد ايران  را در بر گرفته و هر روز به طور نا محسوسي (و البته گاهي محسوس) زندگي سخت تر ميشود(اين يك مورد يگانه است)، ديدگاه امنيتي حاكم كه با توجه به تهديد هاي هر روزه طبيعي به نظر ميرسد و تحت پوشش مبازه با فساد فضاي اجتماع را جهت كنترل شورشهاي احتمالي زير نظر دارد.


همه شرايط حاكي از اين است كه سي سال پيش ورژن كمدي تاريخ اتفاق افتاده و اين بار نوبت ورژن تراژدي آن است كه من اميد دارم اينگونه نباشد و يا اصلا اين تئوري تكرار تارخ از بيخ و بن غلط باشد.


 

ما را چه مي شود؟ (پيش به سوي بحران)

ده روز قبل چيزي براي نوشتن نداشتم چون چيزي براي انديشيدن نداشتم و در اقيانوسي به عمق 2 ميليمتر به نام زندگي روزمره شناور بودم.


اما امروز، باز نمي دانم چه بنويسم. اين بار نمي دانم كدامشان را بايد بنويسم؟ نميدانم چگونه بنويسم كه به كسي بر نخورد و تگي بر پيشاني من نچسبد!نمیدانم به کدامین گناه اشاره کنم که عواقبش نا امید کننده نباشد.


از سهميه بندي ما آغازم كه امروز نقل محافل روشنفكري و عوامانه است و بر خلاف همه  من با آن موافقم و خوشحالم كه پس از يك سال بالاخره سهميه بندي واقعي شروع شد. زاويه ديد من در اين موضوع نه بحث اقتصاديست! ، كه از اين منظر احمدي نژاد در اين واويلا بد ترين زمان را براي روشن كردن آتشي كرده كه حدود 45 سال است همه دولتمردان از بر افروختن آن مي هراسند.


 ميدانيد براي چه؟


اگر گزارش خنده دار ديشب در مورد چاي را ديده بوديد كه مردم نجيب و شريف و صادق و دلال و كاسب مسلك و شارلاتان دوست داشتني ايران چگونه پس از شايعه اي هراسان به بازار ها شتافته تا چاي 5 سال آينده خانواده را خريداري كرده و انبار كنند تا شايد از اين نمد كلاهي براي خودشان ببافند .


كاري به آسيب شناسي اين ترس تاريخي ملت ايران ندارم چون در اين مقال نميگنجد تاريخ ملتي كه در طول قرون متوالي تنها داغ ننگ  به يادگار دارد و دوست و دشمن برايش ارمغان چندان متفاوتي نداشته اند وهر یک تکه ای وجود او را با خود برده اند.


طرفداري من از سهميه بندي اتفاقا كاملا از منظر متفاوتيست ، از باب فرهنگ است و من از هر دستور و قانون و بخشنامه يا طغيان  و نافرماني و شورشي كه فرهنگ نداشته مردمان اين ديار را به چالش بكشد استقبال ميكنم.


مردماني كه فكر ميكنند ما چون توليد كننده هستيم پس ميتوانيم توليدمان را دور بريزيم و حقمان است كه هر جوري دلمان خواست استفاده كنيم  يا چون عقربه كيلومتر اتوموبيل گران قيمتمان  بالاي 200 را نشان ميدهد


پس بايد تا جايي كه ميتوانيم گاز بدهيم تا آمار كشتگانمان لرزه بر اندام هر جامعه شناسي بيفكند.


در این باب یاد آقای دکتر کهنسالی افتادم که از کنترل پلیس بر سرعت اتوموبیل ها در نوروز امسال گلایه داشت و میگفت:" اگر میخواستم با ۱۰۰ کیلومتر رانندگی کنم که تویوتا نمیخریدم! با پراید میرفتم مسافرت؟!"


حال این شکواییه را مقایسه کنید با آمار کشتگان نوروز امسال که در خوش بینانه ترین حالت ۳-۲٪ از مدت مشابه پارسال پایین تر بوده است.


در مقابل اين نكته مثبت كه حماقت تاريخي مردم اينجا را نشانه گرفته است ٬عواقبي در انتظار مان (چه ما به عنوان مفعول و چه فاعلان اين امر)خواهد بود كه با شناختي كه از زير ساختهاي اين كشور داريم يقينا عواقب شيريني نخواهد بود.


 

نادر ابراهيمي

مرد!

بدون شرح!