وجدان بیداری که با مشاهده بیداری مردم، بارش را زمین گذاشت



آیت الله منتظری درگذشت، مرد پرقدرت سالهای دوراین سرزمین که وجدان بیدارش او را تبدیل کرد به آزادمردترین سیاستمداری که در طول یکصدسال اخیر در جامعه سیاستزده ایران حضور داشته است.
 هنوز پاسخ  تکان‌دهنده‌اش به شاگرد سابقش من‌را می‌لرزاند از شدت صراحت، وقتی از او پرسیدند چرا سکوت نکردی و چشم نبستی بر اشتباهات خمینی،تا خودت قدرت را تمام و کمال بدست گیری؟پاسخ داد :"ایمان و شرفم به من اجازه نمیداد و صدای ضجه خانواده‌های زندانیان سیاسی مدام در گوشم بود و شبها نمی‌گذاشت بخوابم". واین"ایمان و شرف"،برای من، قویترین وجدانی بوده که به عمرم دیده‌ام. بسیاری از ما نمی‌دانیم که در تابستان سیاه ، آیت الله منتظری جان هزاران هزار از این زندانیان را-که بسیاریشان از نظرفکری فرسنگها از او دوربوده‌اند- نجات داد که اگر نبود همیت وغیرتش، معلوم نیست داغ ننگ سران این رژیم ،چقدر عظیم‌تر و سیاه‌تر از آن‌چیزی میشد که امروز هست.
توصیف وجدان بیدار این مرد برای من، آنهم در موقعیتی که تازه چند ساعت از انتشار خبر درگذشتش میگذرد، کار آسانی نیست،بخصوص  باتوجه به بازگشت پیروزمندانه ایشان پس از 22 سالی که رژیم تمام تلاش خود را برای به فراموشی کشاندن این پیرعرصه دین انجام داد.ترکیب سنی بیشتراعضاء جنبش‌سبز متعلق به نسلی است که اصلا او را نمیشناسند،با این‌حال امروز وتنها درطول چند ماه،  وی را به مقام پدر معنوی جنبش خود رسانده ودر رثای از دست رفتنش در همین چند ساعت سوک‌ها سراییده.
اما آنچه مرا برای نوشتن این مقال برانگیخت اظهارنظری بود از یکی از همین اعضاء:" اینکه این رادمرد آنقدر زنده ماند که بیداری ایرانیها را ببیند" .
راست میگفت،88 سال ،عمر زیادیست برای کسی که متحمل اینهمه سختی شده: سالها زندان در میانسالی،از دست دادن فرزند ومتلاشی کردن فامیل بدست یاران قدیمی،ظلم یاران قدیمی به دیگر همراهان موسس نظام، خانه‌نشین شدن بدست همان یاران،دیدن جنایت،قتل و انحراف حکومتی که برای ساختنش زحمت کشیده بود و همچنین 22 سال حصر، که 7-6 سال آن ،حصر همه جانبه از سوی عمال رژیم بود.
سکوت مردم بر اینهمه ظلم ،در طول اینهمه سال،به زعم من ،آنچیزی بود که آیت‌الله را فرسود و همین اواخر که بیداری مردم را دید
وبرایش مسجل شد که جنبش‌سبز را سر بازایستادن نیست و مردم محکوم به پیروزیند، بالاخره وجدانش آرام گرفت و بار سنگینی را که سالها بر دوش میکشید زمین گذاشت.

انقلاب و ضدانقلاب در ایران






امروز مصاحبه‌ای در رادیو فردا خواندم که خیلی فراتر از یک مصاحبه و بیشتر، شبیه یک کلاس درس علوم سیاسی بود.
 به همه دوستداران مباحث تئوریک توصیه اکید دارم که مصاحبه دکتر حسن بشیریه با نشریه لوگوس رو از دست ندهند.
این نوشتار هرچند بسیار طولانی وسنگین است اما قدرت تحلیل بالای دکتر بشیریه باعث میشود از دست دادن چنین مطلب درخشانی کار احمقانه ای باشد.


مقایسه دقیق جنبش فعلی ایران با موارد مشابه در روسیه،انگلستان ،انقلابهای گذشته ایران چه در عصر مشروطه وچه انقلاب  سی‌سال پیش  ویا حتی تحلیل شورش‌های کور این سرزمین، یک کلاس آموزشی است برای کسانی که آینده این جنبش دموکراسی‌خواه ایرانی که امروز سبز خوانده میشود،برایشان مهم است.
در نهایت هشداری  برای رهبران ایران که این جنبش تنها یک گام با انقلاب فاصله دارد.


قلم جادویی



این مرثیه دلسوزانه مسعود بهنود برای حسین درخشان آنچنان به به دلم نشسته که تا حال چندین و چند بار آنرا خوانده یا بهتر بگویم بلعیده ام:
حسین تو را باید کشت

بهنود آنچنان به قلمش مسلط است که بسیاری از نویسندگان به آن در خفا رشک میبرند.حتی ابراهیم نبوی با وجود قلم قدرتمندی که دارد صراحتا میگوید : "به اعجاز فلم بهنود حسودیم می شود."
 به زعم من تسلط بهنود از سنخ تسلط دکتر سروش است بر چینش لغات ، هنگام سخن گفتن و از جنس تسلط شاملو است بر واژگان فارسی.
اما نوع نگاهش به مقوله ای مثل حسین درخشان از آن نگاههای نادریست که سخت میتوان درکش کرد.نگاهیست که خیلی هایمان دوست نداریم. ما همچنان دوست داریم دسته جمعی از هودر متنفر باشیم ،و در جمع های کوچک ناشناسمان بر طبل رسوایی او بکوبیم تا شاید ارجی بیابیم. تا شاید مرهمی بگذاریم بر زخمهایی که درخشان ، عمدی یا سهوی به ما واردکرد.
اما آنچه که بهنود از هودر تصویر میکند چیز دیگریست: هم ترحم بر انگیز است ،هم نیست.هم قدر شناسنده است هم تحقیرآمیز
در نهایت آنچه برای خواننده می ماند نگاهیست که چندان شبیه نگاه قبلی اش به هودر نیست  و این به شهادت کامنت هاییست که پای این مفاله در سایتهای مختلف خوانده ام.
مسعود بهنود از دید یک پدر مهربان،کارهای درخشان را نگاه کرده  ،نقد کرده و تلویحا از آنها گذشته است.
به هر روی این نوشته ار آن مقالاتیست که هر از چند ماه یک بار نظیر آن پیدا میشود .


اعدام: اسلامی یا ایرانی؟



 چند روز گذشته خیلی حس نوشتن راجع به  موضوع اعدام بهنود را داشتم كه به دلیل کالیبر بالا از خیرش گذشته بودم . حالا دوست عزیزی زحمت این کار کشیده است و جالب كه دقیقا از همان زاویه ای موضوع را دیده  كه من به آن نگاه میکردم .
من کل این ایده  در مورد  بد بودن برخورد  جامعه با  خانواده مقتول قبول دارم  و این را نتیجه یک بازی قدرتمند رسانه ای  میدانم تا انساندوستی مردم . اما نمی توانم بخش پر لیوان را هم نبینم :
آقا قبول ! اینکه قاتل را تا حد یک قدیس بالا ببریم یکی از مزخرفترین کارهای  هست كه امروز از جانب برخی رسانه ها و همچنین اهالی حقوق بشر در حال سر زدن است  ولی خوب ، هدفی در ذهنم شکل گرفته كه احساس میکنم با این وسلیه کثیف به آن نزدیکتر میشویم .
الان توضیح می دهم، من قبلا هم گفته ام وهم نوشته ام كه یکی از بزرگترین موانع بر سر راه ایران و ایرانیان در گذار از سنت به مدرنیته، قوانین قبیله ای  و عشیره ای حاکم بر جامعه است ،از جمله همین مجازات اعدام .در طول سالها زندگی طایفه ای كه در دیار مشرق زمین رواج داشته محافظت از قلمرو به صورت یکی از مهمترین ارزش های جوامع در آمده است حالا هرچیزی كه در این قلمرو تحت مالکیت نرینگان باشد طبیعتا باید به هرقیمتی حفظ شود . با این پیشفرض ،میشود بسیاری از رفتارهای انسانی و همچنین ارزش های موجود را تفسیر و توجیه کرد. از بد و زشت بودن دزدی بگیر تا خونریزی بر سر نگاه کردن به زنان قلمرو كه حتا امروز هم شاهد آن هستیم . جالب اینجاست كه در این نوع نگاه جان انسان داری کمترین ارزش است و تعاریفی كه ذکر شد بالاترین اولویتها را دارند، طوریکه به عنوان مثال اگر قانون، مانع کشتن کسی می شود که با مزاحمت برای یک زن به قلمرو مردان قبیله تجاوز کرده است ، اما همین قانون زن را به عنوان مایملک مرد می شناسد، پس اگر مرد کل صورت مساله را با کشتن زن پاک کند عملا راه های بسیاری برای فرار از مجازات جلوی پایش گذاشته میشود. پس عملا این قانون بدوی حاکم است که جامعه را از متمدن شدن باز می دارد.
مسایل این چنینی چندان ربطی به دین و ایمان و مذهب ندارند و بهتر است بگوییم در اینگونه موارد ، مذاهب هستند كه به دنبال رسوم حرکت میکنند و حکم میدهند . آنچه در این میان تعین کننده است ریشه های تاریخی جامعه مورد نظر است .
حذف خشونت از زندگی روزمره یکی از اولین اقداماتی است كه تک تک ما موظفیم شروع به انجام آن در شخصی ترین مسایل زندگیمان کنیم كه در غیر این صورت، دم از پیشرفت  زدن لطیفه ای بیش نخواهد بود . چرا كه اولین عامل پیشرفت، یعنی حاکمیت قانون _آنچیزی كه فقدان آن در جامعه ایران باعث شد باوجود ثروت بیشمار ، همیشه در رنکینگ عقب مانده ترینها گوی سبقت بربایم از کشور های دیگر _و تساوی همگان در برابر آن است.  حذف خشونت  یکی از نکات جالبی است که در چند ماه اخیر بوضوح در واکنش های مردم  به حوادث بعد از انتخابات شاهد بودیم  ، هر چند من هنوز به پتانسیل مردم ایران چندان خوشبین نیستم  و مشکلات شخصیتشان را بیش از آن میدانم كه با یک راهپیمای سکوت در موردشان حکم صادر کنم که با خشونت مشکل دارند و متمدن شده اند و چه و چه.سیاهی های وجود ما چنان در اعماق مغزمان نهادینه شده که بهبود آنها در یک مملکت سالم با حکمرانان معقول صدها سال وقت میبرد، ما که جای خود داریم.
حال این حرفها چه ربطی به پست شیخنا و مولانا داشت ؟ به نظرم روی انتقادات ایشان رویه ای بود كه در حال قربانی کردن ۲ طرف است ،رقابتی كه از سوی سنتی ها قاتل و خانواده اش و طرفداران حقوق بشر را میآزارد كه خود آنها به سهم خودشان خانوادی مقتول را بشدت میآزارند . اما همین روش نادرست در جائی كه از راه های مرسوم نمیتوان به مدرنیته رسید مارا در این راه گامی به جلو میبرد .بیائید با هم مروری کنیم بر رفتار خانواده  احسان: جوانی كه قربانی خیلی چیز ها شد به دست بهنود .شرح دقیق  آن را دیگران نگاشته اند، اما آنچه من میبینم رفتارهای گریزان انها برای رهائی از فشاریست كه همه برای بخشودن قتل فرزندشان بر انها وارد میکنند . تا لحظات آخر هم این دروغ گفتن ها و حرف عوض کردنها را شاهد بودیم . چند بار رضایت دادن و پس گرفتن و ۴ بار بردن قاتل پای طناب دار و حتا دروغ های لحظات آخر، همگی نشان از سنگینی باری است كه ما و دستگاه قضا قصد داشتیم بر شانه های ضعیف  آنها بگذاریم كه طبیعتا تاب تحملش را نداشتند و در نهایت هم از زیر آن گریختند.
سوالی پیش میاید : چگونه من به عنوان قانون با کوله باری از تجربیات قضایی و اجتماعی و با در نظر گرفتن تمام اثرات یک حکم بر آینده جامعه حقی را به کسی میدهم  و سپس هرگونه فشاری را بر او وارد میکنم كه از حقش استفاده نکند در حالی كه میدانم زخم خورده است و تعادل فکری مناسبی برای تصمیم گیری درست ندارد.شوخی نیست، پای احساس، عشق به همخون، نفرت از عامل قتل و پای یک عمر حسرت در میان است.
در نهایت این تراژدی به نظرمن، شبیه یک هدیه مبارک کثیف است ، واقعیت را قبول کنیم: کشور سنتی ،مردم کم سواد ،دولت سودجو و حاکمیت متشرع به جای عرفیگراها جائی باقی نمیگذارند برای آنکه امید داشته باشیم برای اینکه به زودی این احکام خشن از دادگاه های ما حذف میشوند . خوب پس منفور شدن و تحت حجمه قرار گرفتن خانواده مقتول توسط مردم میتواند عامل قدرتمندی باشد تا آیندگان به راحتی حاضر نباشند كه از حق خود برای قصاص استفاده کنند.خانواده نگونبخت احسان در این ره تنها حس خونخواهی خود را فرو نشاندند اما کیست كه در میزان گزاف هزینه پرداختی آنها برای این حق با من مخالف باشد .

 پ .ن :این پست قرار بود یک نظر  برای وبلاگ دوستم باشد ولی به علت طولانی شدن ترجیح دادم بصورت مستقل منتشرش کنم 

فرگشت (تکامل) چیست؟



متنی آکادمیک از دوستان داروینیست

فرگشت (تکامل) چیست؟: "

مقدمه


فرگشت یا تکامل (Evolution) یک نظریه علمی در مورد منشا گونه ها و تحولات عالم جانداران است. نظریه فرگشت در تعارض آشكار با باورهای دینی است. (ن.ک تعارض های فرگشت و دین) به همین دلیل مورد انتقاد، تحریف و كج فهمی بسیاری از مؤمنان قرار گرفته است و آنان سعی كرده اند با انتقادهای بی اساس این نظریه را باطل جلوه دهند. (ن.ک. هفت انتقاد بی اساس به نظریه فرگشت) در این نوشتار سعی شده این نظریه به ساده ترین شكل ممكن، توضیح داده شود.


شاید ریشه ی برخی از كج فهمی های فارسی زبان ها از این نظریه، ترجمه ی غلط انداز واژه evolution به «تكامل» یا «فرگشت» است. این لغت به معنی «بر آمدن» و اشاره به بوجود آمدن چیزی از چیز دیگر دارد، مثل بوجود آمدن بخار از آب. برخلاف تصور عموم، نظریه «برآمدن» به معنای اخلاقی و حاکی از «کمال یافتن» جانداران نیست. این واژه هیچ بار اخلاقی ندارد بلكه تنها تغییر جاندارن را برای انطباق بیشتر با محیط نشان میدهد. متاسفانه واژه ی تكامل به عنوان یک غلط رایج جا افتاده است. پس در این نوشتار هم به ناچار از این واژه ی اشتباه برانگیز اما رایج استفاده می شود. [در این متن موجود در سایت فرگشت، تمامی مواردی که از واژه تکامل استفاده شده بوده به فرگشت تغییر یافته است.]


چرا نظریه فرگشت انقلابی در علم پدید آورد؟


ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ ق.م) طبیعت را معجونی از امیال و غایات می دانست، مثلاً تبخیر آب را به این علت می دانست كه آب برای رسیدن به كمال به سمت بالا حركت می كند یا می گفت سنگ به این علت به پایین می افتد که می خواهد به جایگاه طبیعی خود برسد که پایین است؛ یا تیر به این علت مدتی پس از پرتاب به زمین می افتد که میل طبیعی اجسام به سکون است. تبیین های ارسطویی نمونه ی نگاه غایت انگار به جهان است. غایت انگاری یک نگاه پیشاعلمی به جهان است. غایت انگار همه ی اجزای طبیعت را مانند انسان ها دارای امیال و مقاصد می داند. درست مانند کودکی که فکر می کند اسباب بازی هایش هم مانند خودش گرسنه و ناراحت می شوند. غایت انگاری دو هزار سال پس از ارسطو هم بر طرز تفكر جامعه بشری سایه افكند و فرهنگ ها و ادیان جهان را تحت تاثیر قرار داد. این جهان بینی انسان را مركز و محور جهان می دانست[۱]. نمونه های فراوانی از این نگرش را در كتابهای مقدس و ادبیات ملل میتوان یافت:


سوره بقره آیه ۱۸۹: درباره هلال های ماه می پرسند ، بگو : برای آن است که مردم وقت کارهای خویش و زمان حج را بشناسند.


سوره انعام آیه ۹۷: اوست خدایی که ستارگان را پدید آورد تا به آنها در تاریکی های خشکی، و دریا راه خویش را بیابید.


حق تعالی كاین سماوات آفرید - از برای رفع حاجات آفرید (مولوی)


ابر و باد و مه و خورشید و فلک در كار اند - تا تو نانی به كف آری و به غفلت نخوری (سعدی)


واین زمین مضطرب محتاج كوه [۲] - گر نبودی نافریدی پرشكوه (مولوی)


نیوتون با نشان دادن قانونمندی حركت های فیزیكی نشان داد كه همه ی كار جهان برای منفعت انسان نیست. قانون های نیوتون نشان می داد كه حركت های ابر و باد و مه و خورشید تنها و تنها به علت تاثیر نیروهای طبیعی بر آنهاست. این حركت علمی سرآغاز تحول فكری اروپا شد. اندیشه ی علمی و روش تجربی، بنیان معارف باستانی را برافکنند و پیشرفت های روز افزون مغرب زمین آغاز شد[۳].


نیوتون مکانیک ارسطویی را باطل کرد، اما ابطال کامل زیست شناسی ارسطویی کار شگرف داروین بود. ارسطو فکر می کرد که گونه های جانداران از ابتدای جهان به صورت کنونی از هم جدا بوده اند، چون هیچ کس ندیده که میمونی انسان بزاید. میمون همیشه میمون می زاید! در میانه ی قرن نوزدهم دنیای فیزیک و شیمی دنیای قانون ها بود اما قوانین حاکم بر جهان جانداران هنوز در پرده ای از ابهام بودند. داروین نشان داد كه چگونه موجودات زنده طی یک فرایند کاملاً طبیعی فرگشت یافته اند. به گفته خود او: «ایجاد گرامی ترین چیزهایی که می شناسیم، یعنی ایجاد جانداران عالی، مستقیماً محصول ستیزه ی طبیعت، قحطی و مرگ است.»[۴] امروزه دانش زیست شناسی با صراحت اعلام می كند كه حیات در عین پیچیدگی، جلوه ای از واكنش های شیمیایی و فیزیكی است.


آن مدعیان كه دُر معنی سُفتند – و از چرخ به گونه گون سخن ها گفتند


آگه چو نبودند ز اسرار نهان - با خود زَنَخی زدند و آخر خفتند (خیام)[۵]


فرگشت، زیست شناسی را از علمی مشاهده ای و توصیفی به علمی فعال و تجربی تبدیل كرد. زیست شناسِ پیش از داروین جانداران را تنها مشاهده یا حداكثر تشریح می كرد. او تنها نظاره گر بود؛ نه می توانست تحلیل کند، و نه به چراها و چگونه ها[۶] پاسخ گوید. داروین راهی را نشان داد كه در آن باید به هر جانور، اندام تا مولكول زیستی به شكل یک سوال نگریست. باید همه اطلاعات را تحلیل كرد و به جواب رسید. شیوه تفكر داروینی تاثیر عمیقی بر ادراک دانشمندان همه ی علوم تجربی و انسانی بر جای گذاشت.


داروین چه گفت؟


چارلز داروین (۱۸۰۹-۱۸۸۲) زیست شناس بریتانیایی، پس از سی سال مطالعه و بررسی شواهد سفر تحقیقاتی پنج ساله اش به دور دنیا، در سال ۱۸۵۹ نظریه ی فرگشت را در تاثیر گذارترین كتاب تمام دوران ها، یعنی «منشاء انواع بوسیله به انتخاب طبیعی»[۷] به جهان علم عرضه كرد[۸].


Fargasht1شکل ۱


نظریه فرگشت داروین را می توان به صورت زیر خلاصه كرد:


۱- تعداد زادگان (نوزادان) بیشتر از والدین است.


۲- تعداد افراد در جمعیت تقریباً عددی ثابت است.


۳- زادگان تفاوتهایی جزئی با والدین خود دارند.


۴- تنها زادگانی زنده می مانند كه سازش بیشتری با محیط داشته باشند.


در طبیعت، افرادی كه مزیتی هرچند اندک، بر دیگران داشته باشند شانس بیشتری برای زنده ماندن و تولید مثل دارند. در دراز مدت نسل این افراد، جمعیت غالب گونه را تشكیل خواهد داد. داروین این فرایند را انتخاب طبیعی نامید.


با پیشرفت فزاینده ی علوم مختلف، نظریه ی فرگشت نیز منسجم تر شد و حیطه های جدیدی مانند علم ژنتیک و زیست شناسی مولكولی را در بر گرفت. امروزه از نظریه ی پیشرفته تر فرگشت تحت عنوان «تلفیق نوین» یا «سنتز جدید» استفاده می شود.


مكانیسم فرگشت


ژن


یك CD صوتی حاوی اطلاعات لازم برای پخش موسیقی است اما سر و صدا نمی كند! برای شنیدن موسیقی باید اطلاعات CD را در دستگاهی اجرا كرد. ژن ها هم حاوی اطلاعات هستند و برای انجام كار باید این اطلاعات اجرا بشود. به بیان علمی باید ژن بیان بشود. بیان شدن ژن بدین صورت است كه از روی اطلاعات موجود بر روی ژن، پروتئین ساخته می شود و پروتئین ها هر کدام كاری را در بدن انجام می دهند.


ژن قسمتی از مولكولی خطی به نام DNA است كه اطلاعات لازم برای ساخت یک پروتئین را در خود دارد. این اطلاعات در DNA به وسیله توالی مشخصی از چهار كد مختلف حفظ می شود. DNA از چهار زیرواحد آدنین(A) ، تیمین (T) ، سیتوزین(C) و گوانین (G) تشكیل شده است.


Fargasht2شکل ۲


ژنوم


به مجموعه ی كل DNA های موجود در سلول ژنوم گفته می شود. ژنوم اطلاعات لازم برای تمام اعمال سلول را در خود دارد. ژنوم باكتری ها به صورت یک DNA خطی و حلقوی است، اما ژنوم دیگر جانداران بصورت چندین قطعه جداگانه است كه كروموزوم نامیده می شوند.


Fargasht3شکل ۳


جهش


گفتیم كه DNA دارای توالی مشخصی از چهار كد است. هر گونه تغییر در این كدها جهش نام دارد. عوامل گوناگونی می توانند جهش ها را بوجود آورند. برخی مواد شیمیایی (كه در درون سلول ها هم وجود دارد) جهش زا هستند. عوامل فیزیكی مانند حرارت و پرتوهای ماورا بنفش و پرتوهای رادیواكتیو نیز جهش زا هستند. جهش در فرایند تولید مثل نیز رخ می دهد. در تولید مثل، كد ژنتیكی باید دو برابر شود ولی در این فرایند اشتباه هایی هم رخ می دهد و موجب می شود كه كپی دقیقاً برابر با اصل نباشد.


جهش ها انواع گوناگونی دارند. تغییر در یک حرف از كد ژنتیكی جهش نقطه ای نامیده می شود. جهش های وسیعتر مجموعه ای از كدها را دستخوش تغییر می كنند. تغییر در كروموزوم ها به طور همزمان چند هزار ژن را تغییر می دهد. یكی از مهمترین انواع این جهش ها مضاعف شدن است. در مضاعف شدن دو نسخه از یک ژن بوجود می آید. هر یک از این ژن ها می توانند جداگانه دستخوش جهش های جدید شوند و بدین ترتیب با حفظ ژن قبلی، ژن جدیدی به ژنوم جاندار اضافه شود كه اندكی با ژن قبلی فرق دارد.


بیش از نود درصد از جهش ها مضر هستند. اما باقی جهش ها كم اثر، بی اثر یا مفیدند. جهش های مضر اغلب موجب مرگ جاندار می شود و به نسل بعد انتقال پیدا نمی كند، اما جهش های كم اثر، بی اثر و مفید به نسل بعد منتقل می شوند.


Fargasht4شکل ۴


Fargasht5شکل ۵


دو سیستم وراثت ژن


باكتری ها و برخی تک سلولی ها تولید مثل غیر جنسی دارند. در این شیوه ژنوم فرزندان و والدین كاملاً شبیه هم است؛ و فرگشت فقط به جهش ها بستگی دارد. اما در تولید مثل جنسی، فرزند نیمی از ژن هایش را از پدر و نیم دیگر را از مادر دریافت می كند. این سیتم دو مزیت فرگشتی دارد: الف) ایجاد تنوع در جاندار تنها وابسته به جهش نیست. ب) ژنها در میان جمعیت توزیع می شوند.


Fargasht6تصویر ۶


توزیع ژن


فرض كنید در شهری همه مردم ژن A را دارند. در اثر جهش در یک نفر از آنها ژن A به B تبدیل می شود. این فرد پس از ازدواج ژن B را به فرزندانش منتقل می كند. پس از گذشت چند قرن با ازدواج و زاد و ولد های مكرر ژن B در سطح شهر پراكنده شده است به طوری كه مثلاً ۹۰٪ درصد از مردم ژن A و ۱۰٪ باقیمانده ژن B را دارند. به همین ترتیب هر ژن جدیدی در میان جمعیت پراكنده می شود.


Fargasht7تصویر ۷


انتخاب طبیعی


به دلیل محدود بودن جمعیت هر جاندار همه ی نوزادان توانایی زنده ماندن را ندارند. در مثال بالا فرض كنید ژن A عامل لاغری بوده و ژن B چاقی را بوجود می آورد. با فرا رسیدن عصر یخبندان، چاق ها دارای مزیت ذخیره سازی غذا هستند و لاغرها بیشتر می میرند. بنابراین صاحبان ژن B بیشتر زنده می مانند. پس توزیع ژن در جمعیت دگرگون می شود، به شكلی كه ۹۰٪ ژن B را دارند. با پایان یخبندان، چاقی نه تنها مفید نیست بلكه دردسر ساز است. همین امر دوباره توزیع ژن A را به ۹۰٪ می رساند. به این ترتیب توزیع ژن ها با تغییر محیط دچار تغییر می شود. تغییر محیط گاه آنچنان وسیع است كه یكی از ژن ها را به طور كامل منقرض می كند. توجه داشته باشید كه هر جاندار دارای هزاران ژن است و توزیع همه این ژن ها مرتباً در حال تغییر است. بنابراین خصوصیات جمعیت های جانداران دائماً در حال تغییر است، به صورتی كه پس از گذشت چند صد هزار یا چند میلیون سال ممكن است به جاندار جدیدی تبدیل شده باشد.


جدایی تولید مثلی


گفتیم كه هر جمعیت در طول زمان دچار تغییر می شود و این تغییرات در تمام جمعیت توزیع می شود. پس چگونه است كه گونه های جدید بوجود می آیند؟ همانطور كه همه اندام های جاندار تغییر می كنند، تغییراتی هم در خصوصیات تولید مثلی بوجود می آید. به گونه ای كه ممكن است جمعیت به دو گروه تقسیم شود كه دیگر توانایی تولید مثل با یكدیگر را نداشته باشند. جدایی تولید مثلی علت های مختلفی دارد:


جغرافیایی: پیشروی بیابان میتواند یک جنگل را به دو قسمت تقسیم كند؛ و جانداران این دوقسمت دیگر ارتباطی با هم نخواهند داشت. همچنین مهاجرت عده ای از افراد به سرزمینی دور، آنها را از بقیه جمعیت جدا می كند.


فیزیولوژیک: تغییر در اندام تناسلی باعث می شود كه یک گروه از جمعیت توانایی تولید مثل با بقیه را نداشته باشند.


تغییر در زمان یا فصل تولید مثل: ممكن است فصل جفت گیری در برخی افراد با بقیه متفاوت شود. مثلاً همه مگس های میوه را می توان در آزمایشگاه مجبور به تولید مثل كرد ولی در طبیعت دو گروه از این مگس وجود دارد. گروهی صبح جفت گیری می كند و گروه دوم بعد از ظهر.


تغییر در عادات جفت گیری: این تغییر موجب می شود كه گروهی از افراد، جفت خود را تنها از میان دیگر اعضای گروه خودش انتخاب كنند.


تغییرات سلولی: جفت گیری بین دو گروه انجام می شود، ولی لقاح ناقص است یا نوزاد می میرد. حتی ممكن است نوزاد زنده بماند ولی عقیم باشد (مثل قاطر).


جدایی تولید مثلی به هر علتی كه روی دهد موجب می شود تا توزیع ژنی هر گروه از جمعیت به طور جداگانه تغییر كند، و جهش های بوجود آمده تنها در میان افراد همان گروه باقی بماند. به عبارت دیگر دو جمعیت وجود خواهد داشت كه هر كدام به راه خودش می رود. پس از گذشت هزاران سال، میزان تغییرات در هر گروه آنقدر زیاد می شود كه دیگر به دو گونه جاندار متمایز تبدیل می شوند. به این ترتیب دو گونه جدید از گونه اولیه بوجود می آید.


Fargasht8تصویر ۸


فرگشت كلان [۹]


تا این بخش از نوشتار در مورد فرگشت یک گونه در ارتباط با محیط آن (فرگشت خٌرد[۱۰]) توضیح مختصری داده شد. هر جاندار، برهمكنش های گسترده ای با دیگر جانداران دارد. پرنده ای حشره خوار، خودش توسط چندین صیاد شكار می شود؛ و دیگر حشره خوارها بر سر غذا با او رقابت می كنند. رقابت بر سر محل آشیانه هم در جریان است. به طور كلی تغییر یک گونه، دیگر گونه ها را متاثر می كند. چابكتر شدن شكار، شكارچی را نیز تغییر می دهد. به این ترتیب باید فرگشت گونه های جانداران را با هم (فرگشت كلان) بررسی كرد نه جدا از هم.


پیچیدگی و اجزا مرتبط


منتقدین نظریه فرگشت علاقه ی زیادی به «پیچیدگی» دارند. مثلاً می گویند اندام X پیچیده تر از آن است كه بوسیله فرگشت بوجود بیاید. یا اظهار نظر می کنند كه اجزای اندامی مانند چشم در ارتباط با هم هستند و وجود هر یک از اجزا برای كاركرد چشم ضروری است: یک چشم نصفه نیمه به هیچ دردی نمی خورد. پس اندام های پیچیده نمی توانند حاصل فرگشت تدریجی باشند. این انتقادها جدای از بهانه گیری، ناشی از عدم درک فرگشت هستند[۱۱].


پیشرفت اختراع های بشر تقریباً شبیه به فرگشت جانداران است. اتوموبیل های اولیه تنها گاری هایی بودند كه موتور داشتند. با گذشت زمان قطعات بیشتری به این وسیله اضافه شد تا به شكل امروزی آن درآمد. قطعه ای مانند انژكتور در ماشین اولیه وجود نداشت ولی در اتوموبیل امروزی اگر انژكتور از كار افتاد، كل ماشین دیگر قادر به حركت نیست.


فرگشت اندامهای پیچیده نیز از شكل ساده اولیه شروع شده و در طول زمان اجزا دیگری به اندام اضافه شده است؛ به شكلی كه آن جز، تبدیل به بخشی ضروری در كاركرد اندام شده است. در هر حال، داشتن یک چشم نصف و نیمه هم خیلی بهتر از چشم نداشتن است. چشم در بی مُهرگان اولیه تنها شامل چند سلول برای تشخیص تاریكی از روشنایی بوده است. بعد ها سلول های تشخیص دهنده رنگ و اجزائی مانند عدسی به این سیستم اضافه شده است. فرگشت چشم و دیگر اندام های پیچیده به طور كامل توضیح داده شده است.


با پیشرفت زیست شناسی، منتقدان توجه خود را به سیستم های پیچیده سلولی مانند سیستم ایمنی و ساختارهای پیچیده مولكولی مانند موتور تاژک باكتری ها معطوف كردند. با اینکه شیوه ی فرگشت پیچیده ترین سیستم های زیستی شناخته شده یا در دست تحقیق است، اما بهانه گیران دست بردار نیستند و با هر كشف تازه در زیست شناسی باید منتظر چنین خرده گیری هایی باشیم. (برای اطلاع بیشتر به بخش «پرستش شكاف ها» از كتاب پندار خدا نوشته ریچارد داوكینز مراجعه كنید)


مفهوم علمی «تصادف»


برخی دینداران منتقد نظریه ی فرگشت می گویند: امکان ندارد که نظم و پیچیدگی جهان جانداران «تصادفی» به وجود آمده باشد. و ادامه می دهند که حتی اگر نظریه ی فرگشت نیز درست باشد، حتماً باید خالقی در کار بوده باشد که با طرح و تدبیر خود سیر فرگشتی را هدایت کرده و به اینجا رسانده است. این ایراد می تواند نشانگر بدفهمی عمیق نظریه ی فرگشت باشد. فرگشت تصادفی نیست. آنچه می توان گفت «تصادفی» است، جهش های ژنتیکی هستند. و جهش های ژنتیکی فقط به این معنا «تصادفی» هستند که وقوع شان محصول طرح و تدبیر کسی نیست. جهش ژنتیکی همان قدر «تصادفی» است که باران، آتشفشان، گردش سیارات یا هر پدیده ی طبیعی دیگر «تصادفی» است. موتور پیش برنده ی فرگشت (که همان گزینش فزاینده از میان جهش های ژنتیکی باشد) نیازمند طراحی نیست. و همین نکته است که زیرآب یکی از قدیمی ترین و مهم ترین برهان های خداباوری، یعنی برهان نظم را می زند.


پس در مورد كلمه «تصادف» در علم باید به نكات زیر توجه كرد:


۱- بعید بودن تصادف به معنی غیر ممكن بودن آن نیست. از احتمالات نمی توان برای رد رویداد های پسگشتی (Backward) استفاده كرد. اگر فکر می کنید جز این است، این بازی را انجام دهید: تعداد کافی کارت تهیه کنید، آنها را از یک تا یک میلیارد شماره گذاری کنید (در صورتی که مایل باشید بیشتر) و بعد از بین این یک میلیارد کارت یکی را بیرون بکشید. تعجب نکردید؟! عددی بیرون آمد که احتمال بیرون آمدنش یک در میلیارد بود! چطور چنین چیزی ممكن است؟! چطور چنین اتفاق بعیدی رخ داد؟ بازی را تکرار کنید، و هر بار بدون استثنا چنین اتفاق عجیبی می افتد!


۲- نباید تنها به عامل تصادفی فرگشت (جهش) توجه كرد و عامل غیر تصادفی یعنی گزینش یا انتخاب طبیعی را از نظر دور داشت. ریاضیدان آماتوری كه به اخبار گوش می داد شنید: اجتماع صد نفره زنان بسیجی در تالار وحدت برگزار شد. او با خودش حساب كرد كه احتمال اینكه هر انسانی زن باشد یک دوم است. پس احتمال اینكه همه ی آن صد نفر زن باشند ۱/۲ به توان ۱۰۰ است. یعنی ۱ در ۱۲۶۷۶۵۰۶۰۰۲۲۸۲۲۹۴۰۱۴۹۶۷۰۳۲۰۵۳۷۶ است. ثانیاً احتمال بسیجی بودن یا نبودن یک زن یک دوم است، درنتیجه این عدد را باید در خودش ضرب كرد. پس جمع شدن تصادفی صد زن بسیجی در یكجا غیر ممكن است. ریاضیدان ما وجه گذینشی ماجرا یعنی «تنها زنان بسیجی دعوت می شوند» را فراموش كرده بود. منتقدان «تصادف»، اغلب «بقای اصلح در اثر انتخاب طبیعی» فراموش می کنند.


۳- نباید مفهوم «فزایندگی» را در مورد تصادف از نظر دور داشت. فزایندگی بدین ترتیب است كه پس از یک رویداد تصادفی، تصادف بعدی در میان اعضا انتخاب شده از تصادف اول انجام می شود. به عبارت دیگر در هر مرحله، محصولات تصادفی مرحله قبل که از صافی انتخاب طبیعی گذشته اند دچار تصادف جدیدی می شوند. نظم موجود در سیستم های طبیعی ناشی از این نوع تصادف است.[۱۲] اجزاء مختلف بر اثر این «تصادف»ها در کنار هم قرار می گیرند و حد واسط های ناپایدار از میان می روند و تنها اجزائی که به صورت پایداری با دیگر اجزاء در ارتباط هستند باقی می مانند. این فرآیند را گزینش فزاینده می نامند[۱۳]. (ن.ک برهان نظم و مسئله گزینش فزاینده) بازی شیر یا خط زیر را در نظر بگیرید: چند هزار میلیارد سكه را روی زمین بریزید. آنهایی كه شیر آمده اند را بردارید و بقیه را كنار بگذارید. سكه هایی را كه برداشته اید دوباره روی زمین بریزید و فقط شیر ها را بردارید. اگر این كار را چند میلیون بار تكرار كنید، سرانجام یک (یا چند تایی) سكه باقی خواهد ماند كه تصادفاً میلیون ها بار، پشت سر هم شیر آمده است.[۱۴] حال به جای «سکه ها»، جانداران را بگذارید، به جای «شیر آمدن» انطباق بهتر با محیط، و به جای «کنار گذاشتن بقیه»، انتخاب طبیعی را بگذارید. آیا «تصادف» فرگشت هنوز باور نکردنی می آید؟


چه شواهدی بر صحت نظریه فرگشت وجود دارد؟


هر نظریه ی علمی به وسیله شواهدی پشتیبانی می شود. فرگشت نیز بوسیله شواهد تجربی محکم و همبسته ای در زیست شناسی و دیگر علوم حمایت می شود. هر كدام از این شواهد نه تنها مانند قطعه ای از یک پازل بقیه شواهد را تكمیل می كند، بلکه نتایج مستقل هر شاهد با نتایج مستقل منبع دیگر یكسان است. مثلاً یك فسیل شناس درختچه فرگشتی انسان را رسم می كند و یك متخصص ژنتیک نیز این درختچه را بر اساس ژنتیک رسم می كند. مشاهده می شود كه درخت رسم شده در هر دو علم مشابه هم است. در اینجا تنها به شواهد معروف فرگشت اشاره ی مختصری می کنیم و از بحث های پیچیده زیستی، شیمیایی و فیزیكی صرف نظر می کنیم[۱۵].


ممكن است در اینجا عده ای اعتراض كنند که چرا شواهدی را كه در رد نظریه فرگشت وجود دارد را نمی گویید و یک طرفه به قاضی می روید؟ در پاسخ باید گفت: حتی یک شاهد علمی خلاف نظریه ی فرگشت وجود ندارد. به عبارت دیگر اگر مدركی بر خلاف فرگشت وجود داشت دانشمندان اول از همه این نظریه را کنار می گذاشتند، یا تصحیح می کردند. البته انتقادها و ایرادهایی به فرگشت می گیرند ولی این «انتقادات» بویی از علم نبرده اند و همگی از منبر و بازار بر می آیند تا از دانشگاه و آزمایشگاه. (ن.ک. هفت انتقاد بی اساس به نظریه فرگشت)


زمین شناسی


پژوهش های زمین شناسی بیانگر عمر طولانی سیاره زمین است. زمین در طول عمر خود دوران های متعددی را پشت سر گذاشته است. فرگشت جانداران نیز نیاز به زمان طولانی دارد[۱۶]. در نظریه فرگشت گفته شده كه جانداران با تغییر محیط تغییر می كنند. بنابر این با تغییرات زمین باید تغییر در جانداران نیز دیده شود. به بیان دیگر باید تحولات زمین و فسیل ها هم زمان، مرتبط و معنی دار باشند. چنین پیوستگی در تمامی فسیل ها مشاهده می شود. به عنوان مثال فسیل های جانوران پشمالو مربوط به دورانهایی است كه زمین شناسان آنها را عصر یخبندان می نامند. در مورد منشا حیات نیز بیومولكول ها و سلول ها تنها در شرایط خاص می توانند از ماده بیجان بوجود آیند و علم زمین شناسی با تعیین ویژگی های زمین اولیه این حقیقت را آشكار می كند كه شرایط برای ایجاد مولکول اسیدهای آمینه، (مولکول های سنگ بنای حیات) مهیا بوده است. در واقع دانشمندان با شبیه سازی شرایط اولیه ی زمین در آزمایشگاه، شاهد ایجاد برخی از این اسیدهای آمینه بوده اند.


جغرافیای زیستی


هر گونه از جانداران در ناحیه ی جغرافیایی خاصی قرار دارد. جانداران هر منطقه ی جغرافیایی شباهت بیشتری با هم خانواده های ناحیه ی خود دارند، تا با جانداران دوردست. معروفترین این شباهت ها را در پستانداران استرالیا میتوان یافت. بسیاری از پستانداران استرالیا مانند کانگور و کوآلا كیسه دار و مختص خود استرالیا و جزایر اقیانوسیه هستند. چنین شباهتهایی در مورد محل زندگی همه جانداران صادق است به طوری كه گستره ی جغرافیایی هر گونه با تاریخچه فرگشتی آن ارتباط دارد. یكی از مواردی كه داروین را به سمت نظریه فرگشت هدایت كرد این بود جانوران جزایر دور افتاده مانند خود آن جزایر از بقیه دنیا دور افتاده اند.


Fargasht9تصویر ۹


فسیل شناسی


در فسیل ها میتوان حوادث چند میلیون ساله فرگشتی را مشاهده كرد. فسیل ها در چینه های زمین شناسی ماندن کلمات در کتاب تاریخ طبیعی هستند. هر گاه فسیلی یافت می شود، ابتدا عمر آن بوسیله نیمه عمر عناصر رادیو اكتیو تعیین می شود. سپس متخصصان فسیل شناسی اجزاء آنرا جزء به جزء بررسی می كنند تا ببینند مربوط به چه جانوری است. بسیاری از فسیل ها حد واسط فرگشتی میان دو جاندار هستند. برخی فسیل ها، شاهدی بر فرگشت بین دو گروه از جانداران مانند دایناسورها و پرندگان هستند. هر چه تعداد فسیل های یافت شده میان دو جاندار بیشتر باشد، تصویر روشنتری از تاریخ طبیعی بدست می آید.


با توجه به سخت بودن شرایط تشكیل فسیل ها، كاملاً طبیعی است كه بین دو فسیل حد واسط شكاف هایی یافت شود كه «حلقه های مفقوده» نامیده می شوند. در زمان داروین تعداد حلقه های مفقوده بسیار زیاد بود، اما از آن تاریخ رده كاملی از فسیل ها بین دایناسورها و پرندگان، چهارپایان و پستانداران دریایی و میمون ها و انسان ها وجود دارد. باید توجه داشت كه ممكن است فسیل حلقه ای مفقوده در جایی قرار داشته باشد كه هیچگاه آنرا پیدا نكنیم و یا حتی هیچ فسیلی از جاندار مورد نظر تشكیل نشده باشد. با این وجود تاریخچه فرگشتی جانداران را میتوان با استفاده از روشهای كارامدی چون آناتومی مقایسه ای و شواهد مولكولی معین كرد. علاوه بر این، نباید از كارآگاهان جنایی انتظار داشت كه از لحظه به لحظه ی وقوع جنایت فیلم برداری كرده باشد. (اگر قاضی چنین مدركی از كاراگاه بخواهد شما در مورد عقل قاضی چه قضاوتی می كنید؟)


Fargasht10تصویر ۱۰


آناتومی مقایسه ای


شباهت و تفاوت های اندام ها و دستگاههای جاندارن كاملاً معنادار و در راستای سیر فرگشتی آنها است. تمام مهره داران چارچوب اسكلتی یكسانی دارند و تفاوت ها متناسب با فاصله ی فرگشتی دو گونه است. اندام های ظاهراً متفاوت مثل بال پرندگان و دست پستانداران اسكلت یكسانی دارند. وجود اندامهای همساخت[۱۷] تنها با نظریه فرگشت توجیه پذیر است[۱۸]. نكته ی دیگر اینكه تفاوت و شباهت همه ساختارهای دو گونه كاملاً همسان است. مثلاً ارتباط فرگشتی دستگاه گوارش انسان و گوزن با ارتباط دستگاه عصبی و همه دستگاه ها و اندام های این دو گونه یكسان است.


ساختارهای ناقص[۱۹]: از آنجا كه انتخاب طبیعی تنها بر جمعیت های موجود اثر می كند، مشاهده اینكه ساختاری به درستی با نیازهای جاندار سازگار نباشد، عجیب نیست. تعداد مهره های گردن مهره داران زیاد و مثلاً در غازها ۲۵ عدد است، ولی گردن پستانداران تنها ۷ مهره دارد. گردن دراز زرافه نیز تنها ۷ مهره دارد، درنتیجه گردنِ به این درازی هیچگونه انعطاف پذیری ندارد. نمونه دیگری از این طرح های ناقص[۲۰] چشم مهره داران مانند انسان است. شبكه عصبی موجود در چشم به گونه ای است كه یک نقطه كور در گستره بینایی بوجود می آورد (با اینكه ساختار چشم تصویر كاملی را بر روی شبكیه ایجاد می كند تنها بخشی از این تصویر به مغز می رسد) درحالی كه چشم بی مهرگان گستره بینایی كاملی دارد.


ساختارهای باقیمانده[۲۱]: اندام هایی هستند كه هیچ فایده ای برای جاندار ندارند و تنها باقی مانده اندام های اجداد آن جاندار هستند. این اندام ها كاربردی ندارند، ولی سلول های آنها بیهوده انرژی و مواد غذایی مصرف می كند. به وزن جاندار می افزایند كه سبب نیاز به انرژی حركتی بیشتر می شود. این اندام ها حجمی را در بدن جاندار اشغال می كنند و عملكرد دیگر اندام ها را كاهش می دهند و در نهایت ممكن است دچار جراحت یا عفونت شوند. چند نمونه: چشم های نابینا در ماهی های كور غار، باقیمانده استخوان پا در نهنگ و مار بوا در حالی كه پا ندارند، ناخن در باله گاو دریایی، انگشت در بال بعضی پرندگان، آپاندیس، مهره های دُم و بیش از صد عضو بی فایده دیگر در انسان.


Fargasht11تصویر ۱۱


جنین شناسی مقایسه ای


شباهت جنین جانداران آنچنان زیاد است كه تشخیص جنین پرنده از پستاندار در نگاه اول میسر نیست. جنین هر گروه از جانداران و مراحل رشد و نمو آن مشابه است. مثلاً شكل و مراحل نمو جنین تمامی پستاندارن مانند هم است و میزان تفاوت های جزئی با رابطه فرگشتی مطابقت دارد. مطالعه جنین ها از تخم ماهی ها تا پستاندارن، بخش مهمی از پژوهش های فرگشتی را شامل می شود.


زیست شناسی مولكولی


«هدف زیست شناسی نوین، درک و توجیه خصوصیات موجودات زنده بر حسب ساختار مولكول های تشكیل دهنده آن است.» (فرانسوا ژاكوب، ۱۹۷۲) در قرن بیستم علم زیست شناسی وارد دنیای مولكول ها شد و علوم مولكولی مانند بیوشیمی و ژنتیک تمام زمینه های این علم را تحت تاثیر قرار دادند. تكامل نه تنها در سطح مولكول ها قابل مشاهده است بلكه ویژگی های بیومولكول ها را تنها با فرگشت میتوان توجیه كرد.


مقایسه مولكول ها یكی از بهترین روش های مطالعه فرگشت است. با پایان یافتن پروژه ژنوم انسان و مقایسه آن با پروژه ژنوم شامپازه مشاهده شد كه این دو ژنوم تنها ۱.۶٪ اختلاف دارند. با پیشرفت روش های استخراج ژن دانشمندان توانستند در یک پروژه حیرت انگیز، ژنهای یک فسیل ۳۲ هزار ساله انسان نئاندرتال[۲۲] (گونه ای منقرض شده از جنس انسان) را استخراج كرده و رابطه مولكولی این فسیل را با انسانهای ساپینس[۲۳] (گونه خود ما و تنها گونه باقی مانده از جنس انسان) را مشخص نمایند[۲۴].


code


در سالهای پایانی قرن بیستم با همه گیر شدن استفاده از كامپیوتر و اینترنت، امكان تحلیل حجم بالایی از اطلاع مولكولی فراهم شد. امروزه هر دانشجوی زیست شناسی می تواند با مراجعه به بانک های اطلاعاتی آنلاین به صورت رایگان، مولكول مورد نظرش را با همه مولكول هایی كه تاكنون كشف شده مقایسه كند، سپس این اطلاعات را به كمک نرم افزارهای پیشرفته تحلیل كند. به همین دلیل زیست شناسی مولكولی به سریعترین، دقیقترین روش در پژوهش های فرگشتی تبدیل شده است.


وارسی مولكولی فرگشت تنها به مقایسه كدهای مولكول ها محدود نمی شود، بلكه در سطحی بالاتر به ساختار سه بعدی و بخش عمل كننده ی مولكول ها[۲۵] ، خواص بیوفیزیكی آنها و سیستم های شبیه سازی فرگشت مولكولی نیز توجه می شود. از سوی دیگر، مسائلی كه در بخش آناتومی مقایسه ای ذكر شد در بخش مولكولی هم وجود دارد: همسانی، همساختی، همسویی، ساختارهای ناقص و ساختارهای باقیمانده و بی فایده.


Fargasht12تصویر ۱۲


پیشبینی ها


نظریه های علمی دارای خصوصیات «توانایی پیشگویی» و «ابطال پذیری» هستند. (ن.ک علم و ماوراء الطبیعه بخش خصوصیات علم) نظریه ی فرگشت این پیشگویی قوی را دارد که حتی اگر یک فسیل در چینه ی زمین شناختی نادرست یافت شود، کل نظریه بر باد فنا می رود. به رغم افسانه های کذب از آب درآمده ی خلقت گرایان، که مثلاً گفته اند جمجمه ی انسان در غار مِژر، یا رد پای انسان در میان فسیل های دایناسورها کشف شده، تاکنون حقیقتاً هیچ فسیل نابهنگام اینچنینی یافت نشده است.


ویژگی های جد مشترک دو گونه ی خویشاوند را میتوان بدون وجود هر گونه شاهد فسیلی، تعیین كرد. تا پیش از دهه ۹۰ جانورشناسان می دانستند كه گرگ سانان و سگ سانان پسر عموهای فرگشتی هم هستند و خصوصیات جد مشترک آنها را ذكر كرده بودند، ولی فسیلی در این مورد یافت نشده بود. تا اینكه در سال ۱۹۹۶ فسیلی كه ویژگی های آن قبلاً ثبت شده بود در آلمان یافت شد. صدها مورد از این دست در ژورنال های تخصصی بیولوژی به ثبت رسیده است. امروزه با مشخص بودن تاریخچه فرگشتی جانداران، بیشتر فسیل هایی كه یافت می شوند گمشده های آشنا هستند تا غریبه های نا آشنا.


فرگشت در پیش رو


مكانیسم فرگشت را باید در طبیعت یا آزمایشگاه مطالعه كرد. اما سرعت تولید مثل جاندارانی مثل انسان آنقدر كند است كه برای مشاهده فرگشت آن باید چند صد هزار یا حتی میلیون ها سال صبر كرد. اما بسیاری از جانداران دارای تولید مثل سریع هستند به طوری كه در عرض چند سال میتوان چند صد نسل از آنها را مشاهده كرد. مگس میوه یكی از بهترین نمونه های آزمایشگاهی برای مطالعه فرگشت است زیرا هر روز تولید مثل می كند، و در هر سال میتوان ۳۶۵ نسل از آنرا بررسی كرد. سرعت تكثیر باكتری ها از این هم بیشتر است به طوری كه میتوان در هر شبانه روز تا ۴۰ نسل از آنها را مطالعه كرد.


یك نمونه كلاسیک از مشاهده فرگشت در طبیعت، تغییر رنگ صنعتی[۲۶] در پروانه های منچستر است. تا قرن نوزدهم، شب پره های منچستر عموماً سفید رنگ بودند و بر سطح درخت های سفید رنگ به خوبی استتار می شدند. در اثر انقلاب صنعتی، و ایجاد کارخانه های دودزای فراوان در آن منطقه، سطح درخت های منچستر دود زده و سیاه رنگ شد. در سطح درختان تیره و تار، پرندگان به راحتی می توانستند بال های سفید شب پره ها را تشخیص دهند و آنها را شکار کنند. در چنین شرایطی یک شب پره ی سیاه شانس بیشتری داشت تا از چشم شکارچیان گرسنه مخفی بماند و بتواند تولید مثل کند. در عمل همین امر رخ داد. در اثر جهش تصادفی ژنتیکی، شب پره های سیاه رنگی ایجاد شدند . این شب پره ها به خاطر مزیت استتار بیشتر توانستند، بهتر از اقوام سفید رنگ شان از دید پرندگان شکارچی مخفی بمانند و تولید مثل کنند. در نتیجه، ظرف چند سال شب پره های سیاه در منچستر فراوان تر از شب پره های سفید شدند. اما در قرن بیستم، با پیشرفت فناوری و کاهش آلودگی هوا، وضعیت هوای منچستر هم بهتر شد. چون هوا دیگر مانند قبل تیره و تار نبود، درخت ها هم كم كم رنگ طبیعی خود را بازیافتند و مزیت استتار شب پره های سیاه هم از بین رفت. و باز شب پره های سفید در جمعیت غلبه یافتند.


Fargasht13تصویر ۱۳


دانشمندان صدها مورد از فرگشت جاندارن را در طبیعت مشاهده كرده اند و هر روزه این فرآیند ها در آزمایشگاه مورد پژوهش قرار می گیرد.


نگاهی به آینده


هدف مطالعه نظریه فرگشت، اثبات آن به دینداران نیست، بلكه همانطور كه شیمیدان باید اتم را بشناسد تا مواد شیمیایی را در راه رفاه انسان (و متاسفانه گاهی بر علیه انسان ها) به كار گیرد، زیست شناس نیز باید فرگشت را درک كند و بكار بندد. نظریه فرگشت، تاریخ زیست شناسی را به دوران پیشرفت و زایندگی رساند. در قرن بیستم، كشف سازوكار پدیده های زیستی باعث شكوفایی پزشكی، كشاورزی، دامداری و صنعت شده است. شناخت پیشینه ی طبیعی انسان نگرش علوم انسانی همچون فلسفه، جامعه شناسی و روانشناسی را تحت تاثیر قرار داده است تا با آگاهی از نیازها، امكانات و محدودیت های حقیقی بشر دیدگاه و راهكارهای خود را اصلاح كنند.


اولین سالهای قرن بیست و یكم شاهد بزرگترین پژوهش های فرگشتی بوده است. با پایان پروژه ژنوم ماهی بادكندكی[۲۷] (در سال ۲۰۰۲) و نوعی موش[۲۸] (در سال ۲۰۰۲)، ومقایسه تطبیقی آن با ژنوم انسان(سال ۲۰۰۱) شاهراه فراخی برای شناخت و درمان بیماری های ژنتیكی انسان فراهم شده است. پروژه ژنوم شامپانزه (در حال انجام) و بررسی رابطه فرگشتی آن با ژنوم انسان راه را برای درك هر چه بیشتر سازوكارهای عصبی و ذهنی انسان هموار كرده است. با تكمیل این پژوهش ها خودمان را بهتر خواهیم شناخت. هم اكنون پروژه های فرگشتی گسترده ای در سرتاسر جهان در حال انجام هستند كه با ادامه این روند پزشكی، كشاورزی و دامداری و صنعت به ابزارهای فوق العاده كارآمدی مجهز خواهند شد. به همین سبب است كه قرن بیست و یكم را عصر بیوتكنولوژی یا فناوری زیستی نامیده اند.


مبلغان دینی به كلمه ی نمی دانیم علاقه خاصی دارند. آموزه ای در كلام آنهاست كه فضیلتی برای جهل قائل می شود. هر جا جهلی است، پایگاهی برای خود می یابند و هر گاه نوری بر جهلی تابید، تلاش می کنند دانش را به جهل مبدل كنند. «هنوز هیچ دانشمندی علتش را توضیح نداده، پس حق با ما است». یا «علتش آن نیست كه علم می گوید، پس حق با ماست.» به قول ریچار داوكینز: «[دین پیشگان می گویند] اگر نمی دانید که چیزی چگونه کار می کند، نگران نباشید: رهایش کنید و بگویید کار خداست. نمی دانید ضربان عصبی چگونه کار می کند؟ بسیار خوب! نمی دانید چگونه خاطرات در مغز ثبت می شوند؟ چه عالی! آیا پیچیدگی فرآیند فتوسنتز سرگیجه آور است؟ مرحبا! لطفاً دنبال حل این مسائل نروید. اصلاً ول شان کنید، و به درگاه خدا متوسل شوید. دانشمند عزیز، روی رازهایت کار نکن. رازهایت را برای ما بیاور، چون به دردمان می خورند. جهل ذی قیمت را با تحقیق خود هدر نده.»


اما این شوق دانستن است كه دانشمندان و خردمندان را پیش می برد تا حقیقت را بشناسند و دانش بشری را هرچه پربارتر سازند. جای تاسف است كه در این میان عده ای گوهر حقیقت را فرو می نهند و خیره سرانه زیر پوستین ژنده ی موهومات باستانی می خزند.


نسخه بازیافتی از سایت Fargasht.WordPress.Com


نویسنده: فرخ | منبع: سکولاریسم برای ایران




تولدت مبارک



فردا روزتولدم است، دوم مهر، که در بیشتر سالهای عمرم همزمانی آن با آغاز سال تحصیلی،این روز را به یکی از پارادوکسیکال ترین روزهای زندگی من تبدیل کرده است. با اینکه امروز بیش از یک دهه از دوران مدرسه گذشته است و دانشکده پزشکی هم تعریف دقیقی از آغاز سال تحصیلی در اول مهر نداشت، اما مزه  ترش روز تولد آنهم در ترکیب با مزه تلخ پایان تابستان و مزه زهرمار آغاز مدرسه ، مزه گسی برایم داشت که هنوز از خاطرم نرفته است . هرچند  دراین سالهای اخیر حضور پرشور بانوی گرامی این طعم غریب را تعدیل کرده است.
هدف از ین پست اما، نه نوستالژی بازی است که اهلش نیستم و نه مخاطب آن تبریک عنوان ،راقم این سطور: قصدم تبریک به عزیزان در بندمان بود که اتفاقا هم تولدیم. جشن تولدشان غریبانه و در پای دیوار اوین برگزار شد و من اینجا در آبهای آبی خلیج فارس روی سکوی نفتی سلمان، شب تولدم در این اندیشه ام که گاهی چگونه می توان متر و معیاری برای اندازه گیری چیزی یافت. چیزی مثل ظلم  که امروز بر نخبه ترین افراد این کشور می رود

زندگی عادی



زندگی عادی
از وبلاگ نیما نامداری


تقديم به مريم:

دو برادر در غروب سوزناك آذرماه جلوي اوين ايستاده‌اند. باد سرد از توچال مي‌وزد و افق رنگ خون شده. ساك را گرفته‌اند، تقريبا خالي است. باور كنند؟ واقعا اعدام شده؟ به همين راحتي؟ به چه گناهي؟ در كدام دادگاه؟ جنازه‌اش كو؟ درد و سرما تا مغز استخوان را مي‌سوزاند. دو برادر از اوين به ترمينال غرب مي‌روند راه مي‌افتند به سمت همدان، با خبر مرگ برادر كوچكتر. نه معلوم است كي اعدام شده نه معلوم است كي و كجا دفن شده، آخرين بار در تير ملاقاتش كرده‌اند بعد مي‌گويند ممنوع‌الملاقات است اگرچه خبرهاي بد زود مي‌پيچد اما آدم باور نمي‌كند، شايد او توبه كرده و ندامت نوشته باشد (از چه؟ در زندان بودن؟) بالاخره در آذر خبر اعدامش را مي‌دهند همراه با ساكي حاوي وسايل شخصي.

جنازه‌اي نيست پس تدفين و تشييع هم در كار نيست. ختم و ترحيم هم ممنوع است. حتي اگر لاي در را باز بگذارند و كسي براي تسلا دادن وارد شود برادرها بايد به كميته انقلاب اسلامي جواب پس بدهند. همه خانواده نگران كه نكند از كار يا دانشگاه اخراج شوند. داشتن برادر اعدامي، كم گناهي نيست پس داغ را پنهان مي‌كنند. انگار نه كسي اعدام شده و نه كسي داغدار، مردم هم نمي‌دانند در 60 ميليون جمعيت، چهار هزار نفر چيزي نيست. آن هم در دوراني كه مردم از بس شهيد ديده‌اند به مردن عادت كرده‌اند.

چند ماهي است ايران قطعنامه را پذيرفته و مردم اميدوار شده‌اند كه وضع بدتر از اين كه هست نمي‌شود. مردم زندگي خود را مي‌كنند و پشت سرشان هم آن صد هزار شهيدي را جا مي گذارند كه در هشت سال جنگ پرپر شدند و هم آن چهار هزار مظلومي كه در اوج شهوت خون و قدرت به طناب دار سپرده شدند. چه فرقي مي‌كند اگر خون آن صد هزار شهيد ديده شد و داغ اين چهار هزار انكار. فاجعه وقتي به تاريخ مي‌پيوندد براي بازماندگانش داغ مي‌شود و براي ديگران واقعيت، براي بازماندگان چه فرقي مي‌كند يك واقعيت پذيرفته و واقعيت ديگري انكار شود چون هر دو فاجعه براي آنها داغ است. اما باز مردم زندگي‌شان را مي‌كنند.



نوروز 56 جشن ازدواج پدر و مادرم، رديف ايستاده سمت چپ، برادر داماد علي اشرف نامداري اعدام شده در مرداد 67 و سمت راست برادر عروس بهزاد مهاجر كشته شده در خرداد ۸۸

اما حقيقت اين است همين مردمي كه زندگي عادي خود را مي‌كنند واقعيتها را مي‌بينند حتي اگر به روي خود نياورند. همان مردمي كه واقعيت اعدام بيش از چهار هزار نفر را آن هم در اوج بي‌رحمي حاكمان و مظلوميت و بي‌پناهي قربانيان، نديدند همان مردم واقعيت كشته شدن چهل، پنجاه نفر را در خرداد 88 فرياد زدند. اين مردم همان مردم هستند. مردم زندگي‌شان را راه نمي‌روند آن را بالا مي‌روند. «زندگي عادي» بد نيست واقعيت است اما واقعيتي كه هر روز غني‌تر مي‌شود. خانواده من كه عزيزي را در مرداد 67 از دست داده و عزيز ديگري را در خرداد 88 ، بهتر از هر كسي مي‌فهمد همين زندگي عادي چقدر اين مردم را در اين بيست سال بالا كشيده‌، مردمي كه روزي داغت را انكار مي‌كردند امروز داغت را درمان مي‌كنند.

آنچه ظلم و زشتي را خوار و حقير مي‌كند همين «زندگي عادي» است هنگامي كه عرصه تجربه‌هاي فردي براي عقب نشاندن زشتي و كسب آگاهي مي‌شود. براي مبارزه كدام عرصه بهتر از همين زندگي روزمره كه در آن قدرت در دست ما است نه ديكتاتور. ما ياد گرفته ايم پس از فاجعه به زندگي بر‌گرديم بي آنكه به داغ عادت كنيم اين است كه زندگي را متعالي مي‌كند.

پ.ن: دوستان سايت موج آزادي امروز يعني بيست و ششم ماه رمضان را به نام بهزاد مهاجر و بابك سپهر ناميده‌اند با اجازه آنها من نام عمويم علي‌اشرف نامداري را هم اضافه مي‌كنم و براي همه بي‌گناهاني كه مظلومانه جانشان گرفته شد آرامش و رحمت طلب مي‌كنم.
"

شادمانی



بالاخره پس از کش وقوس های نمایشی فراوان، مجلس محافظه کار به اکثر اعضای دولت رای اعتماد داد.نکته های زیادی داشت این جلسات به اصطلاح رای اعتماد که اگر روند روی کار آمدن این دولت چیزی جز این بود حتما تا ماهها محور بحثها و افکارم میشد، ولی فی الحال نه این دولت بر آمده از این کودتای سخیف را قبول دارم و نه آن مجلس فرمایشی را.لذا ترجیح میدهم در مورد کنشها و واکنشهایشان سکوت کنم.اما نکته ای که به سبب حرفه ام نمیتوانم بسادگی از کنارش عبور کنم، پارادوکسی است که موفقیت مرضیه وحید دستجردی در کسب رای اعتماد آنرا برانگیخته است. موفقیت یک زن به صرف زن بودنش با تمام مخالفتهای مراجع عظام نکته ایست که باید از این بابت خود را مدیون لجاجت و شجاعت گستاخانه الفنون بدانیم. تا اینجای سخن برای ما ایرانیان عقب نگاه داشته شده از جهان گامی به پیش است. اما وقتی به بیوگرافی این بانوی همکار می نگرم و او را یکی از اصلیترین واضعان طرحی می بینم که سالها قبل در مخالفت با آن فریادها زدم و مخالفتها کردم، تازه میفهمم که در این مملکت هزینه حرکت به جلو بسیار سنگین است و گاهی حتی به ازای آن باید چند گام به عقب رفت.باز هم به یاد  یکی از بدبینی های همیشگی ام افتادم که در این ملک همیشه اوضاع بدتر از این چیزی که هست امکان پذیر است. پس به همه همکاران و به همه کسانی که با وزارت بهداشت سرو کار دارند،انتخاب دکتر دستجردی و به تبع آن اسلامی شدن بیمارستانها و دانشگاههای علوم پزشکی را تبریک می گویم.


مسیح علینژاد: حرفه ای و سانتی مانتال


مسیح عزیز! مصاحبه ات با بهنام ناطقی در صدای آمریکا بسیار جذاب  بود درست مثل نوشته هایت، مصاحبه ای که برای نخستین بار صدای آمریکا نامی مناسب برایش انتخاب کرده بود: طوفانی از هوای تازه.

انجام این مصاحبه توسط بهنام ناطقی نویدیست برای روزهایی بهتر در این رسانه قدیمی، رسانه ای که تا همین چندی پیش، بیشتر جولانگاه کسانی بود که تو بخاطر شرم حضورت و شاید هم بخاطر محافظه کاری از توصیفشان با زیرکی سرباز زدی، اما من نظرم را در این فضای مجازی براحتی میگویم چون بازخورد منفی آن بسیار کمتر خواهد بود.

صدای آمریکا که من هنوز طبق عادت قدیم به آن رادیو آمریکا میگویم فقط با کسانی طرف بود که گویا ذهن و فکر و دیدشان نسبت به ایران در 30 سال پیش منجمد شده بود و در این زمینه فقط چند گام از تلویزیون های سیاسی لوس آنجلسی جلوتر بود که البته اخیرا مخصوصا پس از تصویری شدن بی بی سی  تحولاتی را دراینجا هم شاهد بوده ایم. به هر حال حضورت از این زاویه بسیار میمون بود که مسلما زاویه ای نیست که مخاطبش شما باشی.

خانم علینژاد ، دیر زمانیست که مینویسی و من اندک زمانیست که باشوق میخوانمت گاهی هم مطالبت را میبلعم.مثل آنچه در مورد حس مادرانگی ات نوشته بودی که بی سابقه بود ار فرط صراحت یا مثل نام زیبایی که برای آوازدلفینها گذاشتی. هرچند سانتی مانتالیسم انگیست که گاهی برازنده نوشته هایت است و امیدوارم آنرا مانند انگ اصلاح طلبی شیرین بدانی. نمیدانم، شاید بهتر باشد بقول مسعود بهنود دختران خبرنگار ما نتوانند احساساتشان را پشت قلمشان پنهان کنند.شاید این برای ما ایرانیان بهتر و دوست داشتنی تر باشد تا اینکه شمایان تمام اصول استاندارد خبرنگاری را رعایت کنید. تا بساط اعتراف داغ است بگذار اعتراف کنم که شخص من مقالاتت را که احساساتت از درونش فوران میکند دوست دارم و برایم مهم نیست که استانداردهای سختگیرانه در آنها رعایت نشده نباشد،اما منطقت را نه، نمی توانم بپذیرم.

خب به مشکل برخوردیم! این همان مشکلیست که با نیک آهنگ هم دارم که درست بر خلاف تو، مواضع او را دوست ندارم ولی باز هم به خلاف تو منطقش آنقدر کوبنده و مدلل است که نه تنها سخنی در اعتراض به بیطرفی آزار دهنده اش نمیتوانم بگویم ، که موضعش را تحسین هم میکنم.
مسیح عزیز،با تمام علاقه ای که به کارهایت دارم اگر بخواهم بیرحمانه  صادق باشم باید بگویم که بهنام ناطقی درست از همان جایی به تو ضربه زد که تو بدرستی به آن اشاره کردی و از عدم بی طرفی رسانه اش انتقاد کردی و پاسخ تو به این انتقاد بهنام اما ، هرچند پر شور و اتفاقا قابل قبول به نظر رسید ولی درست همانطور که خودت به درست نام توجیه بر آن نهاده ای، باید اشاره کنم که چهارچوب عقلانی بسیار ضعیفی داشت.البته به رعم من با عقب جلو کردن یکی دو تا از جملاتت این ضعف قابل جبران بود. فقط کافی بود که شما اول انگ بقول خودتان شیرین اصلاح طلبی و مبارز آزادی بودن را می پذیرفتید بعد سعی در توجیه آن می کردید.

هر روز بد تر از دیروز

 
 
دیروز گفتم که هنوز برای شادی کردن از برکناری قاضی مرتضوی زود است، به همین دلیل هم به تمام این شادیهای امروز روزنامه نگاران بسیار بدبین بودم و همین الان بهم ثابت شد که در این کشور همیشه شرایط بدتری وجود دارد.
پست جدید قاضی مرتضوی، یعنی معاونت دادستانی کل کشور، آب سردی بود بر سر کسانی که در همین یک روز آقای لاریجانی را به مقام منجی قوه قضاییه ارتقا دادند. حالا به قول عادل فردوسی پور بنشینید ببینید چه می کنه این تیم مرتضوی-اژه ای، آن چیزی که احتمالا  در هفته های آینده شاهد خواهیم بود به زعم من در تاریخ این کشور بی نظیر خواهد بود. تفکر قاضی مرتضوی یا بهتر است بگوییم تفکرات حجتیه ای و حقانی ، زنده تر، پویاتر و قدرتمندتر از سابق به جولان دادن خود ادامه خواهد داد.
آینده ای تاریک در انتظار تمام آزادی خواهان این سرزمین است

مرد جنجالی


بالاخره پس از سالها، قاضی القضات جنجالی ایران  برکنار شد و اینکه باید به این اتفاق خوشبین بود یا نه، پرسشیست که هنوز زمان پاسخ دادن به آن نرسیده است.چون تجربه ثابت کرده در ایران ،همیشه بدتر از شرایطی که در آن هستیم امکانپذیر است. امید که این تغییر، کورسویی از روشنایی در دوردستها نشانمان دهد.امید که راه این دادستان پرقدرت به همراه رفتنش خاتمه یابد، امیدی که خود می دانم واهی است. سیستمی که قاضی مرتضوی بخشی از آن بود به کار خود ادامه خواهد داد و حتی از خود ایشان در جایی دیگر استفاده خواهد کرد.سیستمی که آزادی بیان، آزادی مطبوعات، دموکراسی وحقوق زنان برایش واژگانی تعریف نشده هستند. سیستمی که با داشتن اکثریت مجلس هشتم، شورای نگهبان و مدرسه حقانی بخوبی وظایف محوله را انجام می دهد.

دق کنیم


یکی از موارد تجاوز که با توجه به اطمینان به منبع آن بابک داد باید به همه مسوولان این کشور گفت: "رذل ها به خود بیایید، تا کی می خواهید به مردم ظلم کنید؟"
«ببريد حامله شون كنيد اين بچه قرتيا رو!»

اینهم افشاگری رویا طلوعی:
تجاوز به من و ديگر زنان زندانی در زندان های سنندج

این هم گزارش فرشته قاضی:

30 سال تجاوز به زندانیان



تجاوز

تجاوز در زندان؟
آقایان شما را چه میشود؟ تشت رسواییتان از بام به زیر افتاده و خوشبختانه هیچ دستی یارای آن نیست که تشتتان را به روی بام برگرداند.
در فرهنگ شرقی که خشونت پدر سالارانه آن بر همه جوانب دیگرش غالب است ،تجاوز یک داغ ننگ غیر قابل پاک شدن است.
عوامل کثیف شما با آگاهی از این موضوع و با اطلاع از اینکه احتمالا کسی که مورد تجاوز قرار بگیرد برای همیشه از عرصه اجتماع حذف خواهد شد دست به این عمل شنیع زده اند.
اما اینبار به قول آقای موسوی دندانتان به استخوان مردم رسیده است و باید منتظر باشید که بسیاری از مظلومانی که در حقشان جنایت کردید از پیله افسردگیشان خارج شوند . آماده ضربات سهمگین دیگری بر هیمنه توخالی ولی مهیبتان باشید. برایتان متاسفیم چون همگان ترک های عمیق روی دیوار را نظاره گر بوده اند. شکافهایی که با هیچ اعترافی پر نخواهد شد.

مهاجرت

 


مهاجرت میکنم به اینجا


نمای نقطه نظر

مهاجرت

هرچند وبلاگ نویس حرفه ای نیستم ولی بخاطر یرخی بی اخلاقی های بلاگفا وهمچنین گسترده تر بودن اینجا ،به بلاگر پناه آوردم. اینطوری هم که فهمیدم بلاگفا حتی امکان انتقال آرشیو وبلاگتان را به شما نمیدهد و این مصداق بارز دیکتاتوری است. بنابراین اینجا تا اطلاع ثانوی آرشیوی از گذشته وجود ندارد، هرچند کلا تعداد مطالب قبلیم زیاد نیستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: به همت یکی از دوستان نادیده توانستم پروسه سخت انتقال آرشیو ناچیز این بلاگ را انجام دهم .با تشکر از این دوست

حذف اعدام: اولین گام

 


دو ماه از روزی که ایرانیان قدم در راه جدیدی گذاشتند می گذرد،  اتفاقات تلخ زیادی را از سر گذراندیم که هر کدامشان برای سالها به سوگ  نشستن کفایت میکند.تک تک آنهایی که اندکی به این خاک و آینده آن نگاهی دارند بر این اوضاع نگریسته اند، گریسته اند و اندیشیده اند. بسیاری از اندیشمندان هنوز از بهت بیرون نیامده اند، سرعت وقایع و اخبار به حدی بالا بود که مفید ترین وسیله خبر رسانی شد توییتر با همه مختصر بودنش، بسیاری از ایرانیان بحق بیمناک سرنوشت خود شدند و کنج عزلت گزیدند.


اما امروز پس از انتشار کیفر خواستی  علیه اکثریت ایرانیان و متهم کردن قریب به اتفاق جهانیان به دشمنی با امنیت ملی کشور دیگر جایی برای سکوت نمانده است. وقتی گوگل و فیس بوک و توییتر متهم هستند ، وقتی نوکیا با همه منحوس بودنش برای مردم ما، متهم می شود به افشای اطلاعات سری ،وقتی یک دختر آموزگار فرانسوی به خاطر  ایمیل زدن به دوستانش متهم به جاسوسی می شود و.....


آه! هنوز باور نمی کنم متن این کیفر خواست در یک دادگاه خوانده شده، آنهم دادگاهی که تمام دنیا به آن می نگرد. هنوز احساس می کنم خواب یک فیلم کمدی را  دیده ام . نمی توانم باور کنم که همه سران یک کشور ثروتمند با 70 میلیون نفر جمعیت جملگی از اختلال شخصیت پارانویید ، آنهم در این درجه از شدت و حدت رنج ببرند و کسی به فکر درمان آن نباشد.


با نگاهی دوباره به متن کیفر خواست به طور طبیعی به اینجا می رسیم که در خوشبینانه ترین حالت بیش از نیمی از ایرانیان ، حتی بسیاری از آنانی که به هر دلیلی به الفنون اقبال نشان داده اند در مقام دشمنان امنیت ملی کشور به حساب می آیند.


به قول مسیح علینژاد عزیز ، هر ایرانی یک برانداز . با این اوصاف به زودی با دلیل و یا بی دلیل به سراغ تک تک  ما خواهند آمد وشاید آن زمان مانند برشت به تاوان سکوتمان در حال حاضر، کسی را نداشته باشیم که برایمان فریاد سر دهد که اینکه ایشان مبادرت کرد براندازی نبود و از سر دلسوزی برای وطنش بوده است.


چه کنیم؟


آنچه می گویم بسیار تلخ ، دوست نداشتنی و شاید ناراحت کننده است، خیلی هایمان دوستش نداریم. بحق است اگر بخواهیم روزی پاسخ آنچه که بر ما رفته است را بخواهیم. اما مدتهاست می اندیشم که باید از آنچه ماندلا و یارانش انجام دادند وام بگیریم. خیلی از هموطنان مدتهاست به صورت پراکنده اینجا و آنجامی نویسند،از جمله مقاله مفصل اکبرگنجی ، اما امروز به زعم من بحث در این ارتباط و جوانب مختلف آن باید به شکل گسترده تری مطرح شود.


ما این بار برای اولین و آخرین بار باید دست به حذف سیستماتیک خشونت بزنیم و این امر جز با حذف مجازات اعدام در اولین گام میسر نمی شود.امروز این کار از این بابت اهمیت بیشتری پیدا کرده که افق در دور دست ها روشن شده و گذار این کشور در مسیر رسیدن به آزادی به جایی رسیده که بازگشت از آن امکانپذیر نیست.ما در موقعیتی از نظر زمانی قرار داریم که پدرانمان سی و چند سال پیش قرار داشتند ، ولی آنان راه را اشتباه رفتند و به جای اصلاح ، سودای انتقام در سر داشتند. به خیال خود بخشی از این انتقام را گرفتند اما به گمان من، همه میدانیم که امروز نتیجه آن انتقام گیری چه شده است. سر بسیاری از پدرانمان بردار رفت بخاطر اندیشه هایشان. بسیاری از پاکترین جوانان این کشور در جنگ و بخاطر دانش جنگی کم فرماندهانشان جان باختند و آنان که ماندند طعم تلخ اختلاف را نه تنها خود چشیدند که به همه مردم ایران چشاندند. امروز شاهدیم که برخی از این پدران قصد خوردن سر پدران مخالف خود را دارند.وضعیت امروزما  نتیجه مستقیم اشتباهاتیست که پدران ما سی سال پیش کردند.


امروز ما در سربالایی گذار به دموکراسی قرار داریم. روزی که به سرازیری گذار برسیم  وقتی برای بحث در این موارد نخواهیم داشت و در آن صورت سی سال و شاید هم پنجاه سال دیگر مجبور باشیم تاوان اشتباهمان را پرداخت کنیم.


به گمان من یگانه راهی که برای حذف این خشونت نهادینه شده در جامعه ایران وجود دارد این است که امروز همگی اعلام کنیم که :


ایرانیان قاتلین فرزندان خود را می بخشند اما جنایات آنان را هرگز فراموش نمی کنند. ما گناهکاران را محاکمه می کنیم ، اما با وکیل، ما آنان را محکوم خواهیم کرد ولی اعدامشان نمی کنیم.


دلایل من برای این سخنم بسیار است که در این مقال نمی گنجد، اما مختصر آنکه خشونت خشونت می آفریند و این چیزیست که ما می خواهیم حذفش کنیم.  دیگر دلیل اینکه تعداد کسانی که مانند ما نمی اندیشند مطمئنا آنقدر هست که کوچکترین تلاش در جهت حذف خشونتبار آنان تعریفی جز نسل کشی نخواهد داشت.


 

امشب آبستن حادثه ای است؟!

انا لله و انا الیه راجعون


بازی انتخاباتی که می توانست به آسانی به بازی برد-برد برای مردم و نظام تبدیل شود

با یک سناریوی پیچیده امنیتی به یک بازی باخت-باخت تبدیل شد.

میخ محکمی بر تابوت اصلاحات کوبیده شد.

جنگ نفت




بازی به اوج خود رسیده و به انتهای حساس آن نزدیک می شویم.

پس از منظره هایی که نوید روزهای خوبی را در سالهای دور آینده به ایرانیان دادند، این روز ها شاهد حرکات فوجی (بخوانید امتی) ایرانیان در طرفداری از کاندیداهایشان بودیم.


رییس جمهور فعلی که رسما با القابی مثل دروغگو از جانب بسیاری خطاب می شود با سوار شدن بر موجی از فقر و حسادت و دامن زدن به کینه  بین فقرا  و اغنیا راه خود را میرود و در این راه از به میان کشیدن پای بزرگان نظام هم ابایی ندارد. هر چند این بزرگان را به صورت سلیقه ای دستچین میکند و از بین همه دانه درشت هایی که متهم به فساد بوده اند در این سالها فقط یقه آنهایی را میگیرد که بر او هستند نه با او.


اما درشت ترین این بزرگان، این عتاب مرد کوچک را بر نتابید و نامه ای نوشت به رهبر که به زعم من از نقاط عطف  این سرزمین خواهد شد.نامه ای فارغ از همه تعارف ها، کاملا سر راست و پر از گلایه.


انتقاد هایی که چون سخن گفتن با در ، جهت شنیدن دیوار بود. بگذریم.


این روزها بساط نامه نگاری داغ داغ است. نامه کروبی به همه ( کسی در این نظام باقی نمانده که کروبی نامه ای برایش ننوشته باشد).


نامه موسوی به رهبر، نامه پالیزدار به رفسنجانی جهت حلالیت طلبی و.............


اماآنچه در روزهای گذشته شاهد بودیم روی دیگری از ایران بود:طبقه متوسط ناراضی تا صبح در خیابان ها بودند و نکته جالب اینکه میتینگ ها، بیش از آنکه سیاسی باشند محل شادی دسته جمعی مردم شده بودند.مردمی که از هر فرصتی برای تفریح استفاده میکنند.


آنوقت همگان در شگفتند که چرا این ملت پیشبینی ناپذیرند؟



اعضای کمپینگ سبز ،با برنامه ای دقیق موجی را سازمان دادند که هر روز وسیعتر شد، طوریکه کل جامعه را درگیر خود کرد. این یکی از بی سابقه ترین و برنامه ریزی شده ترین فعالیت های انتخاباتی بود. چرا که در غیاب رسانه قدرتمند تلویزیون، استفاده از جایگزین هایی مانند اینترنت ، پیامک ،بلوتوث و  حتی نمادی سنتی و برآمده از دل مذهب شیعی ،یعنی رنگ سبز و ترکیب آن با پوشش جوانان پسا مدرن امروز، ایده ای بسیار هوشمندانه بود.


البته نباید از نظر دور داشت قدرت مالی بسیار زیاد ستاد آقای موسوی را، حجم تبلیغات به حدی سنگین بود که اصلا نمیتوان از نظر نگذراند این فکر را که پشت تمام این رقابت عجیب انتخاباتی،قدرت مالی سنگینی نهفته است. قدرتی که با توجه به اتهامات آقای احمدی نژاد به آقای هاشمی که ایشان را گرداننده همه این صحنه ها دانست، فارغ از راست یا دروغ بودن این اتهام، جرقه ای در ذهن انسان ایجاد میکند.


همه می دانیم شکست سنگین 4 سال قبلآقای هاشمی از ایشان انگیزه کافی به مرد همیشه شماره دو نظام میدهد که امروز قصد انتقام داشته باشد.


از این زاویه دید نامه ایشان به رهبر طور دیگری تفسیر خواهد شد.نامه ای نه از موضع ضعف و گلایه که از موضع قدرت برای نشان دادن شکست پیشاپیش دولت فعلی. بخصوص آنجا که به بنی صدر اشاره می کند یکی از زیرکانه ترین بازیهای سیاسی این نابغه سیاسی است.

بازنده

دیشب برای نخستین بار در طول سی سال گذشته شاهد مراسم گرو کشی وانتقام گیری در تلویزیون دولتی ایران بودیم.

متهم کردن بلند پایه ترین سران سی ساله نظام به انواع  سوء استفاده ها ، آنهم از سوی رییس جمهور، اتفاقی بود که در نظر بسیاری غریب آمد. این قبیل اتهامات را ،ما سالهاست که در کوچه و بازار از زبان هم میشنویم.اما نه عزمی برای دنبال کردن آن داشته ایم و نه جرات آنرا . بنابر این این حرفها به بخشی از فرهنگ شفاهی ما ایرانیان تبدیل شده است . یکی از دلایل نتایج انتخابات 84 در مرحله دوم  به زعم من همین شایعات بوده اند.(بر خلاف بسیاری دیگر ،تا زمانی که این اتهامات اثبات نشوند من حاضر نیستم نام آنها را از شایعه برگردانم).

همه ما اما ، انسانیم با تمام نقاط ضعف انسانی. در اعماق وجود معقول ترین های ما مجموعه ای از احساسات مذموم وجود دارد که گاهی سر باز میکند و اندکی از چرک درونمان را مینمایاند.

-حسی از حسادت که باعث می شود موفقیت هر کسی را در سایه توانش برای زد و بند توجیه کنیم و سر خوردگی های خود را در نداشتن پارتی و روابط و یا بد تر ، در پاک بودن خودمان.

-حسی از غرور که قرنهاست جامعه ما را در بر گرفته و به بهترین شکل در این مصراع نمود دارد که:" هنر نزد ایرانیان است و بس" در حالیکه آنچه امروز شاهدیم چیزی جز دغل و کلک و در بهترین تفسیر زرنگ بازی در تمام لایه های اجتماع عقب مانده (اینجا از نظر فرهنگی) ایران نیست.

-حسی از کینه که برای تمام نداشته هایمان دیگران را مقصر می پنداریم و می اندیشیم همیشه باید مقصری بیابیم تا خرابکاری ها و عدم موفقیت هایمان را بدوش او بیفکنیم.

اینست که صحه گذاشتن جناب رییس جمهور بر تمام آن شایعات مذکور ، چنین احساساتمان را قلقلک داده و بسیاری را خوشحال کرده است.

اینست جامعه شناسی نخبه کشی ایرانی.

مطرح شدن چنین حرفهایی از زبان رییس جمهور یک کشور بر خلاف تمام قوانین دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک، اخلاقی ، عرفی و دینی موجود در سراسر گیتی است.

ایشان در سال 84 سوار بر موج مبارزه با مفاسد اقتصادی ساختمان پاستور را فتح کرد و در طول این 4 سال همواره بر طبل افشاگری کوبید، ولی غیر از اتفاقی که دیشب افتاد کسی چیز دیگری ندید. حتی شاهد بودیم که پشتیبانی ایشان از آقای پالیزدار چگونه از جانب خودشان عقیم گذاشته شد.

اتهامات کودکانه دیشب جناب رییس جمهور به بلند پایه ترین مقامات و منسوبان آنها، سناریوییست که چند حالت را بیشتر نمیتوان بر آن فرض کرد. مطرح کردن این حالات چندان معقول نیست ، پس از ذکرشان در میگذرم.

همانگونه که تصور میشد  آقای موسوی در سخنوری به پای آقای احمدی نژاد نمیرسیدند و با اینکه مواد خام سخنان موسوی بسیار پر بار تر بود ولی احمدی نژاد با سفسطه و مغلطه از زیر بار پاسخ بسیاری از آنان گریخت.

در نهایت اما احمدی نژاد بازنده این مناظره بود ، آنهم به دلیل چند اشتباه استراتژیک:

1.بر افروختگی در برابر آرامش و متانت موسوی

2.انتساب موسوی به دولت های دیگر

3. مطرح کردن تئوری توطئه و نام بردن بیش از حد از هاشمی رفسنجانی به عنوان صحنه گردان اصلی

4. متهم کردن مدیران ارشد دولتهای قبل بدون ارائه مدرک

5.نشان دادن عدم اعتماد به نفس در میمیک صورت و تکرار بیانات

6.ادبیات چاله میدانی مثل همیشه

7.فرار از موضوع کردان با آویزان شدن به دکترای  خاتمی که خود او در 1376 داشتن آنرا انکار کرده بود.

8.پاسخ سوال با سوال( که این یکی، حال من را همیشه بد میکند).

9.تند خویی، حتی با مجری برنامه،گویی که ایشان هم از وزرای دکتر هستند.

10.مهمترین اشتباه ایشان اما وسط کشیدن پای زهرا رهنورد بود ،آنهم با شکلی زشت، طوریکه در ابتدا خیلیها تصور کردند خانم مورد اشاره آقای رییس جمهور ،موردی اخلاقی است.

اما مناظره دیشب یک بازنده دیگر هم داشت، یک بازنده بزرگ...

رای من

این روزها انتخابات است و رای من مهدی کروبی است به دلایل متعدد:


1.تیم قوی که هیچ کس آنها را انکار نمیکند بلکه بزرگترین ایرادی که بهشان میگیرند اینست که "نمیگذارند کار کنند" خب دوستان عزیز سوالی دارم : کدام را ترجیح میدهید؟ دستاورد های حداقلی یک تیم قوی یا دستاورد های حد اکثری یک تیم ضعیف (مثل تیم دولت نهم) ؟


2.برنامه دقیق ، در طول سالهای که سن من قد میدهد تا کنون ندیده ام یا خوانده ام یک کاندیدای انتخاباتی برای تک تک اجراییات آینده اش از امروز برنامه داشته باشد. یکی از مهمترین برنامه ها که همان طرح ظاهرا پوپو لیستی سهام نفت است در چهارچوب ایران تنها راه عملی برای قطع دست دولت از شیر پر برکت نفت است،  مگر آنکه منتظر یک نادر شاه یا یک رضا شاه دیگر باشیم .


3.کار حزبی ، چرا که دیگر در دنیای مدرن بدست آوردن یکسری خواسته مشخص ،از طریق مشهور دیمی خیالیست باطل .


4.اطلاع رسانی دقیق، داشتن یک روزنامه با یکی از حرفه ای ترین تیم های خبری ایران نوید دورانی جدید از جریان آزاد اطلاعات است .


5. شجاعت و صراحت لهجه که این مورد اخیر را همگی در جریان همین انتخابات اخیر دیده اند که چگونه چند گریبان دریده را سر جای خود نشاند.


6. حمایات از ستمدیدگان که از نزدیک شاهد آن بودم که در فضای خفقان پس از تابستان 78 چگونه این شیخ با ریش سفیدی بدنبال کار دانشجویان بیگناه زندانی بود ( بسیاری از ما این یک رای را به او بدهکاریم).


دلایل بسیار متعددند که بیشترشان در جاهای دیگر گفته شده و نوشتن آنها تکرار مکررات است پس از این دلایل شماره دار در می گذرم.


می گویند نقد نکنید، تخریب میشود، آرای موسوی می ریزد.


دوستان عزیز ! در هر انتخاباتی در جهان سوم توده ملت هستند که تعیین کننده اند  و این توده ملت در ایران ما یا اصلا  به اینترنت دسترسی ندارند و یا جز همان اکثریت خاموشی هستند که سالهای قبل ما هم جزو آنها بودیم.پس بیایید فضای کارمان را دو قسمت کنیم یکی در اجتماع ،که باید همین خاموشان را راضی کرد به رای دادن و انتخاب.باید روشن کنیم که برای داشتن زندگی بهتر همه ما باید هزینه ای بپردازیم حتی اگر این هزینه یک مهر به قول بعضی ننگین در شناسنامه مان باشد.و اما قسمت دوم کارمان باید بین کسانی باشد که امروز در انتخابشان مرددند.یا سوار بر موج رنگی مذهبی بر کوس آزادی می کوبند (چه پارادوکس غریبی : اسلام ناب محمدی را برخی برای جوانان احساساتی به آزادی تعبیر می کنند)و یا حتی به طمع همین ریخت و پاش های نفتی خود را جیره خوار و سر سپرده دولت وقت کرده اند.


من  متوجه نمی شوم این دوستان طرفدار موسوی فردای انتخابات در صورت پیروزی، کدام خواسته مدنی ، مدرن و امروزی را از موسوی طلبکار خواهند بود؟ اصلا مگر موسوی قولی داده است؟


این حرف های کلی و قشنگ را که ایشان مطرح می کنند دکتر احمدی نژاد بهتر  می گوید. با کدام برنامه یا با کدام تیم یکپارچه ایشان می خواهند کرامت انسانی(دقت کنید که این ترکیب، ترجیع بند جملات احمدی نژاد در4 سال گذشته بوده) را به ما برگردانند ؟
با مشارکتی ها که در جنگ قدرت حاضر به هر کاری هستند؟
اینان (مشارکتی ها،چریک های پیر مجاهدین،کارگزارانی های دست دوم)چگونه می خواهند با اصولگرایان طرفدار موسوی کنار بیایند تا مثلا آزادی های اجتماعی بیشتر شود؟
موسوی در بهترین حالت یک عقب گرد بزرگ است.اگر 100% برنامه موسوی هم اجرا شود  ، احتمالا فقط به قطر شکم دوستان گرداننده بنیاد مستضعفان افزوده خواهد شد. اتفاقی که خیلیهایمان به یاد داریم.


 اما تصور کنید اگر 10% برنامه کروبی اجرا شود چه تحولی خواهد بود؟


دوستان مدرن من!حالتان به هم نخورد از اینکه کلامی از شما حرف نزد؟از این همه ترس؟از این همه خود سانسوری؟


باز گلی به جمال خاتمی که لااقل انکارمان نمی کرد.


اصلا کسی به این دو رویی و یا در بهترین شرایط، اولترا محافظه کاری دقت کرد که این آقا حتی نقش دو مدافع تمام قدش یعنی خاتمی و رهنورد را چقدر در فیلمش تنزل داد؟


یعنی بدست آوردن آرای احمدی نژاد برای ایشان مهمتر از اکثریت خاموش بوده است؟


آخر آرای احمدی نژاد که با این حرکات کم نمی شود جناب موسوی! شما باید فکر کسانی را می کردید که هنوز همه چیز را دایی جان ناپلئونی می نگرند و منتظرند نماینده ای از جهانی دیگر بیاید برای نجات امت اسلام (به قول آقای موسوی) .


لینک مطلب در بالاترین

ببخشید قیمت شما چنده

"معاون دانشجويي دانشگاه تهران به اعتماد ملي گفت: تقسيم شبانه 250 ميليون تومان در ميان دانشجويان توسط دولت

اعتمادملي – مطهره شفيعي: روزي كه كروبي در انتخابات 84 وعده ارائه 50 هزار تومان به هر ايراني را مطرح كرد، كمتر كسي فكر مي‌كرد اين شعار از سوي احمدي‌نژاد در انتخابات چهارسال بعد عملي و پروژه 50 هزار توماني از سوي رئيس‌جمهور اجرايي شود: دختران كوي فاطميه شب يكشنبه، يك به يك به دفتر كوي فراخوانده شدند و با پاكتي سفيدرنگ در دستانش به اتاق‌هاي خود بازگشتند. درب اين پاكت‌ها بسته بود و ضخامت دو ميلي‌متري آنها خبر از هديه ديگري داشت. هديه‌اي كه به گفته معاون دانشجويي دانشگاه تهران از سوي رئيس‌جمهور به دانشجويان اهدا شده است اما چرا اكنون؟

روزنامه اعتماد ملی




انتخابات این دوره ریاست جمهوری خیلی جالب شده است. ابر و باد و مه و خورشید و........... دست بدست هم داده اند تا روند خدمت (بخوانید آتش زدن پول نفت) ادامه پیدا کند.اگر روزی روزگاری در انتخابات مجلس و شوراها برای گرفتن رای از چلو کباب استفاده میشد، امروز دیگر پرده ها دریده شده و قلکی به نام ذخیره ارزی دست دولتیان افتاده که با این سرمایه دست به تجارت پر سود رای زده اند.
وای به روزگار دولت بعدی ! با این مردمی که تحویل خواهد گرفت.مردمی که عادت کرده اند برای انجام هر کاری رشوه بگیرند.حتی برای شرکت در انتخابات.
وای به روزگار این کشور که نه آزادی و استقلال (که حاکمان مدعی آنند) و نه پاکی و صداقت و راستگویی یا حتی مهربانی و میهمان نوازی ( که مردمان بشدت مدعی آنند)، در آن، ( آنچنان که آنان می گویند) محلی از اعراب ندارد.

زمان پست بعدی...

مدتها بود که نمی تونستم اینجا بیام، یعنی باز نمی شد که بیام.راستش خودم هم فراموش کرده بودم که وبلاگ دارم :دی

دارم به این فکر می کنم که اکثر کاربران اینترنی در ایران چنذان با این ابزار مفید و امکاناتش آشنا نیستن و بطور خلاصه با تکنولوژی حرکت نمیکنن. به عنوان مثال هنوز برای خوندن وبلاگها و سایتهای خبری تک تک اونها رو باز میکنند تا ببینن چیز جدیدی منتشر شده یا نه. حالا این به نوبه خودش چندان بد نیست چون میزان وقتی که هر کسی تلف میکنه به خودش مربوطه.در واقع مسیر فکر من به طرف کسایی بود که برای خونده شدن می نویسن .

این آدمها برای اینکه خوانندگانشون رو از دست ندن باید خیلی زحمت بکشن چون ممکنه خودشون هم یه مدت طولانی نتونن سایت خود رو باز کنن.البته اینا به من ربطی نداره.

این پست همزمان شد با گرفتن نتیجه امتحان آیلتس.نتیجه ای که اصلا خوب نبود ،ولی از اونجایی که نمره جنرال 6.5 برای موردی که من احتیاج دارم کافیه ، باید تمام توانم رو فعلا برای تورنتو نوتس و امتحانش صرف کنم.

عمو ف.یل.تر باف

نمی دونم چه بلایی سر این بلاگفا افتاده . بعد از مدتها خواستم یه سری اینجا بزنم دیدم هیچ جوری نمیشه وارد شد مگر با ف.یل.تر شکن . امیدوارم عمو ف.یل.تر باف ، ف.یل.تر منو نبافته باشه

کدام یک حقیقت دارد

 


امروز دو خبر که پیاپی آنها را در بالاترین (عزیز از سفر برگشته) می خواندم پارادوکسی عجیب درون من ایجاد کردند.پارادوکسی از احساس شادی (هر چند تقلبی) و در مقابل ٬ احساس شرم  (اما بسیار واقعی و تلخ)


خبر اول که در واقع یک مقاله ودقیقتر یک سفر نامه بود چنین تیتری داشت:


Iran: the friendliest people in the world



همه می دانیم علت چنین برداشتی چیست؟ همه ما از اوان کودکی و بلکه نوزادی٬ آموخته شدیم که   به هر قیمتی باید آبرو حفظ شود و این آبروی لعنتی چنان به اعماق ذهن ما چسبیده که بسیاری از صفات بد ما ایرانیها از جمله مسوولیت ناپذیری اغلب ما را سبب شده است و در صورت وقوع یک اتفاق  یا اشتباه ناگوار همگی دست بدست هم می دهیم که این اتفاق آشکار نشود بجای آنکه کسی مسوولیت آن را بپذیرد و کسانی تلاش در بر طرف کردن آن داشته باشند.


و اما خبر دوم که تلخ و تکان دهنده است:


تصادف خونین و بی وجدانی مسافران اتوبوس


به کجا می رویم! بارها به این موضوع اشاره کرده ام که جامعه ایرانی در حال انحطاط است و در مرز سقوط اخلاقی است. چگونه می توان پذیرفت که وجدان جمعی ( که معمولا بسیار فعال تر ٬ مسوول تر و در مجموع بسیار با اخلاق تر است) جامعه ایرانی چنان تنزل پیدا کرده که در یک جامعه کوچک آماری یعنی مسافرین یک اتوبوس ٬ وجدان جمعی در بدترین شرایط نمی تواند بر حرص آدمی غلبه کند و می تواند با خونسردی شاهد جان دادن انسانی در چند متری خود باشد.هیچ وقت توی کتم نرفت که ایرانیها در طول تاریخ برترین و بهترین و...... بو ده اند و در ۳۰ سال یا ۳۰۰ سال یا ۱۴۰۰ سال گذشته اینگونه به مرز انحطاط رسیده اند.من این را قبول نمی کنم ولی نمی توانم بپذیرم که ایرانی جماعت همیشه اینگنه در حال سقوط اخلاقی بوده است که در این صورت باید تا کنون از هم وا می پاشیدیم. چه کرده اید با این مردم؟ ایرانیها و هر انسان دیگری از هر جای نمی تواند چنین پست باشد.

حماقت بشر پایان هم دارد؟

 


خواندن این مقاله از مسعود بهنود من را بازهم یاد آن جمله مشهور اینشتین انداخت که


"دو چیز پایان ناپذیر هستند کیهان و حماقت بشر و من در مورد اولی مطمئن نیستم"


تصمیم دارم کمتر غر بزنم پس خودتان بخوانید این پست جناب بهنود را. هر چند روی سخن ایشان به مقتضای کارشان سیاست مداران بوده ولی براحتی می توان از کنه ماجرا دریافت که این واکنش سیاستمردان از کجا آب میخورد. اینکه چگونه بلاهت مردم حتی در دنیای صنعتی دامن جامعه را می گیرد. افکارم شبیه هیتلر شده و گاهی فکر میکنم بنده خدا حق داشت دنبال تشکیل دادن جامعه آرمانی بود

بومی سازی


دیروز والنتاین بود ! عیدی که نه ایرانیست و نه بسیاری از ایرانیان می دانند که از کجا آمده است ،

فقط کوچک و بزرگ و مرد و زن حرف از روز عشق میزنند. همه به هر کسی که دوست دارند عشق هدیه می دهند که  نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است (موضعم روشن شد؟ این بار نمیخواهم غر بزنم )

نکته ای که به ذهن من رسید قدرت ابر رسانه ها در دنیای امروز است که قبلا نیز به آن پرداخته ام.

حتما توجه کرده ایم که در سالهای اخیر و با همه گیر شدن ماهواره و اینترنت ، والنتاین در ایران همه گیر شده است و این یک مثال کوچک برای قدرت ابر فرهنگ ها برای تغییر دادن خرده فرهنگهاست.

ببینید بیاییم یک موقعیت فرضی کمیک را تصویر کنیم  تا این قضیه روشنتر شود:

" سه قرن دیگر را تصور کنید که ایرانیان به یون زحمات شبانه روزی مدیران خدومشان ابر قدرت منطقه و دنیا شده اند و قصد دارند نمادهای فرهنگی خود را به دنیا دیکته کنند، چه میشود؟

کشاورزان جنوب ایالت یوتا در روز تاسوعا و عاشورا بدون اینکه ریشه کارشان را بدانند اقدام به بر گزاری کارناوال و دسته و سینه زنی میکنند."

اما درد اینجاست که هنوز عده زیادی از انسانها مخصوصا روشنفکران ، دکارتی فکر می کنند ، همگان می پنداریم که مسیر اندیشه و زندگیمان را خود تعیین می کنیم و نه دیگرانی قدرتمند تر.

اشتباه نشود! من با این جهانی سازی موافقم و فکر می کنم قدرت غلبه آن ابر فرهنگ بر سایر خرده فرهنگ ها حتما علتی دارد که کاملا هم منطقی است. من اصلا فکر نمیکنم حفظ سنت ها از گزند روش های جدید کاریست مقدس که به زعم من احمقانه است.

البته این دگردیسی بهایی هم دارد که در یک جامعه بی ساختار مثل جامعه ما متاسفانه بهای آن بسیار سنگین خواهد بود.

آنچه دیروز سالروز گرامیداشت آن  بود یکی از موارد وارداتی بدون هزینه برای یک فرهنگ ضعیف است.

پس شاد باشیم از وارد کردنش، گرامی بداریمش و عشقمان را ابراز کنیم:

نازآفرین عزیزم، بانوی گرامی ام،دوستت دارم و برای دیدنت لحظه شماری می کنم.



سينما زبر است؟

 


در يكي دو ماه اخير فيلمهاي بسيار درخشاني در سينماي امريكا اكران شده اند كه بيشتر كانديداهاي  جوايز جشنواره هاي معتبر امسال را مي توان ميان آنها مشاهده كرد از ميان اين آثار Vicky Cristina Barcelona  ساخته جديد وودي آلن روشنفكر نيويوركي كه بعد از ساخت حدود 40 فيلم، از فضاي شهر مورد علاقه اش خارج شده و در بارسلونا بدنبال رابطه اي مي گردد كه سالهاست بنيان فيلمهايش بر يافتن آن استوار است.


البته فكر كنم اسپانيا هم روشنفكر ما را ارضا نكرد و او را راهي پاريس نموده است. علاقه اي به تعريف داستان فيلم ندارم چون بهتر از همه خود آلن آنرا تعريف كرده است پس بايد ببينيدش.


بازي بازيگران در فيلم خوب و در سطحي جذاب است خاوير باردم كه همان آن هميشگي اش را دارد


و  اسكارلت جوهانسون   كاملا با نقش بلوندي كه ايفا مي كند سازگاري دارد.


 ولي جيغ و فريادهاي پنه لوپه كروز براي القاي ناپايداري شخصيتش ديدني و باور نكردني است.نماهاي زيبا و كادر هاي باور نكردني آلن هم از بارسلونا براي كسي كه هميشه پاي ثابت آثارش آسمانخراشهاي  متروپليس دوست داشتنی اش ٬نیویورک بوده اند غريب است ولي مي توان شيفتگي اش را به فضاهاي اين چنيني درك نمود.


 


فيلم پر سر و صداي ديگر اين روز ها فيلميست كه هر چند ترجمه عنوانش ساده است ولي فعلا بيشتر منتقدينِ اسم اختراع كن ايراني از آن اجتناب كرده اند علت اش را خودتان حدس خواهيد زد.


Revolutionary Road   ساخته سام مندس كه در صورت ترجمه عنوان ممكن است چيزهاي زيادي را به ذهن ما ايرانيها متبادر كند.



فيلم كه جايزه بهترين بازيگر نقش اول زن در گلدن گلوب  را براي همسر مندس ، كيت وينسلت  به ارمغان داشته يك فيلم خطي و با يك داستان خيلي معمولي است ولي آنچه آنرا درخشان كرده بازي دو بازيگر اصلي آن است. زيباروياني كه ده سال قبل قلب اكثر جمعيت دنيا را با ابر توليد  صنعت (با تشدید)سينما و تبليغات سالهاي پاياني سده گذشته يعني تايتانيك فتح كردند. تاثیر گذر زمان را بر چهره وینسلت کاملا مشهود است.


برخي  اشاره اي دارند به طنز تلخ روزگار و اين فيلم را دنباله احتمالي تايتانيك مي دانند با اين پيش فرض كه دي كاپريو آنجا غرق نشود و اين دو قهرمان با هم ازدواج كنند.


نكته شيرين اين فيلم اما همانطور كه گفتيم بازيهاي به ياد ماندني اي است كه از همان خوبرويان ده سال قبل مي بينيم. جاي تاسف دارد كه خوبرويان وطني بعد از 10 سال كار هنوز نمي توانند نگاههايشان را كنترل كنند چه رسد به اينكه در يك شاهكار ايفاي نقش كنند.


 


فيلم ديگري كه بايد ديد ايتالياييست و Gomorra  نام دارد.



 علت پر سر و صدا بودن آن هم ربط زيادي به سينما ندارد. داستان فيلم برداشتي است از كتاب يك  ژورناليست كه بر اساس حوادث واقعي نگاشته شده است. و اما حوادث آن چيزي نيست جز زندگي و كارهاي روزمره  بخشي از مافياي ايتاليا .حكم قتل اين روزنامه نگار نگون بخت ولي شجاع ٬مدتيست كه توسط مافيا صادر شده و ايشان تحت حمايت پليس يك زندگي مخفي دارد. فيلم  تحسين خواهر قاضي فالكونه را نيز بر انگيزانده است. آنچه در فيلم شاهديم سويه ديگر ماجراييست كه در فيلم محبوب همه نسلها ٬پدر خوانده ديديم و لذت برديم از آدمكشي ها ٬لذت برديم از قدرت بي حد و حصر و لذت برديم از رويه تاريك شخصيت آدمي.


ولي گومورا  اين رويه تاريك را سياه نشانمان ميدهد و نه در قامت مارلون براندو و يا آل پاچينو، اين بار آنچه شاهديم ماده خام است و زندگي واقعي.


 

سينما نرم است؟

 

با توجه به اتفاقاتي كه توي هفته گذشته براي عادل فردوسي پور پيش آمد تنها حوزه اي كه فعلا امكان  پرداخت دارد و چندان نگاه هاي امنيتي ،با انواع نرم و سفتش در آن حاكم نيست بخش هنر سينماست!پس قبل از اينكه آمريكاي ملعون پولي به حسابمون واريز كند و از ما كارهاي غير اخلاقي بخواهد ما يك ضربه جبران ناپذير به اقتصادشان مي زنيم و با دانلود كردن و ديدن فيلمهاي روي پرده باعث مي شويم اقتصاد از هم گسسته شان نابود شود.


يك ماه اخير ، ماه پر باري در زمينه فيلمهاي  خوب بود و جالب اينجاست كه بيشتر كانديداهاي اسكار و برنده هاي گلدن گلوب  و غيره همين هفته روي پرده بودند.


باليوود با ميليونر زاغه نشين



قدرت خودش رو به رخ هاليوود كشيد هرچند گروه سازنده فيلم طبق شيوه اي كاملا جهان اولي كار كرده اند.


در نهايت حاصل عملكرد آنها شمايي را بر سر جايتان ميخكوب مي كنه كه احتمالا مانند من از سينماي هندوستان متنفريد.


ديويد فينچر با The Curious Case of Benjamin Button شاهکاری در ابعاد کوچک، البته در مقایسه با هفت آفریده است و نماهایی جدید از براد پیت نشانمان داده.نماهايي كه برخي يادآور خاطراتي نه چندان دور است.



و این چهره کنایی پایین:



ادامه دارد...

آقا اجازه؟

آقا اجازه هست:

ميخوام يك خورده خفه شم! نه نه نه!

معذرت ميخوام شنيدم خفه شدن هم اينجاها ممنوع شده!

مي شه يكم بذاريد نفس بكشم؟!

البته اگر مصداق خاصي نداره!

حلزوني ،ژلاتيني ،چيز نرمي....