غرور و تعصب

با توجه به تعطیلات کوتاه من، نوشتن آنهم برای وبلاگم طبیعتا جزو آخرین اولویتها به حساب میآمد.


 البته دلیل مهمتر این بود که فرصت چندانی برای تمرکز دادن به افکارم نداشتم وبیشتر سرگرم دلمشغولی های دیگر محبوبم بودم ، بعد از مدتها سری هم به یکی از شهرستانها زدم و دو سه روز شیفت دادم موضوع جالبی هم برای نوشتن ذهنم رو درگیر خودش نکرده جز یکی:


 دیشب تصمیم گرفتم محض تنوع دادن به فضای ذهنم کتابی بخوانم:


 "غرور و تعصب" را چندی پیش برای همسرم خریدم اثر " جین استون". کتاب مشهوری که برای من از جهت دیگری جاودانه ش: اولین کتابی در عمرم که نه تنها نتوانستم آنر حتی برای یک بار بخوانم بلکه از عقیده ام مبنی برحرف نزدن ازآن چیزی که زیاد در موردش نمیدانم هم عدول کنم و اینجا در وبلاگم بنویسم که چقدر حالم بد شد از خواندن صد صفحه اول این کتاب . حالم بد شد از اینهمه زنانگی موجود در این داستان. حتی مردان این داستان هم چنان وجه زنانگیشان غالب است که اصلا تصور نمیکنید که مرد باشند.


 البته این رمان بخش روشنگرانه ای هم داشت که آنهم بیوگرافی مختصر نویسنده در مقدمه بود که نشان مید هد این داستان از چه ذهنی بر خواسته است.


 زنی متعلق به یک خانواده متوسط در قرن 18 با عقاید مذهبی و تحصیلات رسمی در حد خواندن و نوشتن، سراسر عمر در نواحی روستایی بریتانیا زندگی کرد ، هیچگاه ازدواج نکرد و تبعا با آن پیشینه خانوادگی و اوضاع جامعه آنروز آنهم نه در شهرها نمیتوان ارتباط صمیمانه ای با یک مرد را در زندگی "جین استون" را انتظار داشت. دور از عقل نیست که این رمان پر از لحظات گفتگوی زنان در مورد مردان پولدار ، خوش پوش ، مودب و جنتلمن باشد. من با توجه به اینکه نتوانستم این رمان را تحمل کنم در جایگاه نقد فضای آن هم نیستم ولی نام یک ژانر جدید را بر فضای این رمان نسبت می دهم.


 "ادبیات خاله زنکی"


 پ.ن: تقصیر خودم بود ، خانمم گفته بود زیاد کتاب جالبی نیست  .


اه اه اه از دیشب تا حالا هنوز حالم خوب نشده .

بازگشت

خب 14 روز كاري من روي دريا تموم شد و فردا اگه دريا موج نداشته باشه


برمي گردم خشكي .


خاك  و جاده و ماشين و آدمها با همه مشكلاتشون، ترافيك و كار و گرماي تابستون زود آمده و تورم و گروني و بي پولي و.....


همينطور شادي ديدار خانواده كوچيكم ، دوستان٬  تفريح و همه چيزاي خوب ديگه اي كه منتظرم هستن.


جالبه كه هر چقدر 14 روز كاري كند ميگذره ، rest با سرعتي باور نكردني تموم ميشه و دوباره بايد برگردم همينجا توي آب .


اين روزايي كه گذشت توام بودن با كلي ناراحتي از برخورد هاي سليقه اي و شخصي كه شرحش توي پستهاي قبلي نوشته شد.


اما... 


خوندن بخش عمده اي از كتابي كه توي پريود قبل شروع كرده بودم، آغاز لحظه شماري براي اولين امتحان از 3 امتحاني كه در 2 سال آينده پيش رو دارم و اميدواري به اينكه بتونم همين روند خر زني رو ادامه بدم (روزي 12 ساعت)


آره! خوب بود، برخورد هاي سليقه اي در محدود كردن اينترنت رو ميگم.


بيچاره آقايوني كه اينجا محل كار دايمشونه،درس هم ندارن!


اين پريود يه تجربه جالب ديگه هم برام داشت  بسكتبال بازي كردن روي طبقه پنجم يه سكوي نفتي !


اينجا اينقدر بزرگه كه بعد از 4 ماه تازه زمين بسكت رو پيدا كردم


يه فضاي سياه ، روغني ، پر از گازوييل، لوله هاي درشت نفت ، جرثقيل و... كه آدمو ياد محله هاي فقير نشين آمريكا ميندازه كه يه عده سياه پوست چرك پرك دارن بازي ميكنن .


آخه اينجا هم بعد از بازي شبيه همون سياها ميشيم و همه لباسامون رو بايد بديم ببرن لاندري.


اين تيكه ورزشي آخر رو تقديم ميكنم به دوست آگاهم علي عزيز كه شهيد راه بسكت شد.


و رباط زانوش جر وا جر شده.


تا رسيدن به خونه  مرخص هستم

همه مردان رئیس جمهور(وزیر اقتصاد)

و اما اقتصاد ايران!


 در طول اين سالها تلاشهايي پراكنده جهت سر و سامان دادن به اين اقتصاد دولتي چاق انجام شد كه يكي از درخشان ترينشان تاسيس صندوق ذخيره ارزي بود كه اگر درست اجرا ميشد امروز تورممان 50% يا بيشتر نبود.


محور سخنان ديشب وزير سابق مرا به زمستان 84 برد زماني كه دولت نهم اولين شوك را با ارايه بودجه 85 به مجلس بر تن تمامي كساني كه اندكي اقتصاد ميدانستند وارد كرد.


بودجه اي عجيب ، متورم و مبهم !


منابع مالي بسياري از طرحهاي تعريف شده مشخص نشده بودند ٬بودجه عمراني چندين برابر شده بود.


پيش بيني ها درست از آب در آمده بود فضا كاملا در حال پوپو ليستي شدن ( بخوانيد مردم دوستي) بود.


در ابتدا از گفتار و كردار چند ماه نخست قاطبه دولت چنين شواهدي بر مي آمد اما لايحه بودجه نقطه عطفي بر تمام  شايعات نهاد.


فرياد از نهاد همه كساني كه اقتصاد مي دانستند بر آمد كه در نامه اقتصاددانان متجلي شد.


آش چنان شور شد كه ديگر همه مردم يكي از مثال هايي را كه تا ديروز در كتب اقتصادي دانشگاهي خاك مي خورد شنيده بودند.


" بيماري هلندي" همان بلايي كه امروز بر سرمان آمده است.


كميسيون تلفيق مجلس در آن روزگار به شدت جلوي اين تصويب اين بودجه ايستاد


واعلام كرد كه آن را تصويب نخواهد كرد تا دولت مجبور شود براي هر ماهش بودجه جدا به مجلس ببرد.


اين در گيري چنان بالا گرفت كه گفته  مي شد در همه جاي دنيا مجالس چون از مردمند و فقط مشكلات را مي بينند بسيار راديكال عمل ميكنند و اين دولت ها هستند كه در كوران مشكلات اجرايي منطقي تر عمل مي كنند ولي در ايران اين مجلس است كه جلوي راديكال عمل كردن دولت ايستاده است.تازه آنهم مجلس اصولگرا که در ابتدا همه نگران تند روی های آن بودند.


در نهايت مانند بسياري ديگر از رفتارهاي دقيقه نوديمان در اواخر اسفند  ، مجلس در يك چرخش ناگهاني كه هيچگاه علت آن مشخص نشد  بسيار عجولانه نقطه پاياني گذاشت بر  پيشرفت كشور كه بسيار بطئي از 16 سال قبل از آن  شروع شده بود.


ميرفت كه خرابه پس از جنگ آرام آرام ببيند روي آرامش را ، اما........


همه چيز به سرعت آغاز شد. سرما يه گذاري هاي خارجي به طور دراماتيكي شروع به كاهش كردند طوريكه در سال 86 اين رقم به نزديك صفر رسيد٬


شركتهاي خارجي  مهاجرت آغاز كردند٬


بانکهایمان تحریم شدند٬


هزينه هاي جاري دولت به خاطر طرحهاي عجيب مصوب استاني به نحو چشمگيري افزايش يافت و هر كجا هم پول كم مي آمد قلك ذخيره ارزي به ياريشان آمد تا تورم پنهان در زير خاكستر رشد كند .


هر كسي هم جلوي اين اقدامات قد علم مي كرد از سر راه كنار ميرفت٬


وزيران كابينه يك به يك عوض شدند.


سازمان مديريت و برنامه ريزي منحل شد تا بودجه مملكت به معني واقعي كلمه ديمي نگاشته شود.


وزير اقتصاد  استعفا داده شد.


و در نهايت هيات امناي صندوق ذخيره ارزي منحل شد كه ديگر هيچ آقا بالا سري براي اين قلك تقريبا خالي نداشته باشيم.


و در انتها اسب سر کش اقتصاد ایران رمید و تورم به طرز افسار گسیخته ای منفجر شد.


دكتر دانش جعفري به تنها سوال دلنشين برنامه ديشب كه:


" آقاي دكتر بد ترين تصميم دولت را چه ميدانيد؟ "


چنين پاسخ داد:


" كليه تصميماتي كه باعث شد ما بيش از پولي كه داشتيم خرج كنيم كه منجر به وضعيت اقتصادي امروز شده است و اين تصميمات يكي دو مورد نبودند!!"


و در پايان رئيس سابق خود را اينگونه توصيف كرد:


" پرتلاش، مردمي، غير قابل پيش بيني"


كه اين سومي از آن عجايب روزگار است كه در ايران از اين صفت با افتخار ياد ميشود در حاليكه علم روانشناسي آن  را به  گونه اي ديگر تعريف ميكند.


 


دوستان روز های سیاهی را در پیش داریم حال که گویا آب و هوا نیز از این


مردم روی برگردانده اند آرزو کنیم  تلفاتمان چندان زیاد نباشد.


 


 

همه مردان رئیس جمهور

ديشب دكتر داوود دانش جعفري وزير مستعفي يا اخراجي اقتصاد دولت نهم مهمان برنامه مثلث شيشه اي بود. رضا رشيد پور در يك رويكرد كاملا محافظه كارانه كه علتش نمايان بود نتوانست به گونه هميشه اش با چا لش برنامه را اجرا كند اما خب همين دعوت خود نشانه جسارت اين جوان تبريزي بود.


رشيد پور به تبعيت از روحيه ساده لوحانه ايراني كه هميشه به دنبال دشمني فرضيست كه همه تقصيرها را به گردن او بياندازد چندين بار  پرسيد كه پس چرا شما اين مافياي اقتصادي را  دستگير نكرديد؟ كه جناب وزير سابق كلا ماهيت چنين گروهي را انكاركردو توضيح داد كه تنها مافياي موجود در اقتصاد ايران همين من و شمايي هستيم كه از شالوده ويران اين اقتصاد به دنبال  سودي براي خودمانيم و به زعم من هر روز به يك سمت ميرويم هر جايي كه باد بوي پول برايمان بياورد .


يك روز ده ها موبايل ميخريم يك روز ده ها اتوموبيل ثبت نام ميكنيم و يك روز سكه هاي طلا را در كنج كمد هايمان پنهان ميكنيم به اميد روزي كه بدون زحمت سودي سرشار راهي جيبمان شود.


اكنون هم كه چند ساليست تجارت كثيف زمين رايج شده است كه بسياري را بورژوا كرده كه  اين جنبه  اش اتفاقا به نظر من نه تنها بد نيست كه در نهايت در طول صد سال آينده به نفعمان خواهد بود.


ولي مشكلاتي اينجا وجود دارد اولي كه فرهنگيست و دومي فاجعه اقتصادي:


مشكل اول بر ميگردد به روحيه دلال مسلكي ما ايرانيها كه در اعماق دلمان همگي آرزو داريم پايمان را بر روي  پايمان بياندازيم و همچون اسكروچ تولد سكه هايمان را نظاره كنيم  كه اين بحث در اين مقال نمي گنجد چرا كه در اين مورد كتب و مقالات بسياري نگاشته شده كه هيچ يك نتوانسته اند راهي براي ريشه كن كردن فرهنگ اصيل و دو هزار و اندي ساله پر از دزدي و كژي و نامرادي ايراني پيشنهاد كنند.


اما مشكل اصلي كه ديشب دكتر دانش جعفري هم به آن اشاره داشت ساختار اقتصادي نابود كشور ماست كه به ما اجازه ميدهد هر كداممان بسته به ميزان قدرتمان كلاهي بزرگتر از اين نمد براي خود بدوزيم كه البته اين ساختار غلط مربوط به امروز و ديروز نيست.


و البته يكي از بزرگترين موانع پيشرفت ايران ثروت زيادش است كه باعث مي شود دولتمردان از هر قشري كه باشند براحتي چشم خود را رو به بسياري از واقعيت ها ببندند.


اتفاقي كه در همين شيخ نشينهاي كوچك خودمان نيفتاد و  مردان قدرت چنان افكار مدرني را به سيستم اقتصادشان ( تا كيد مي كنم فقط اقتصاد چون در زمينه هاي اجتماعي و بينش سياسي حتي از مردم ايران هم عقب ترند) وبه اين ترتيب .....


همه مي دانيد نتيجه چه شد!


آری ! دبي


 


 


ادامه دارد

Generation Gap يا فرار بزرگ؟

از دیروز قصد داشتم در ادامه مطلبی که وحید با عنوان فاصله نسلها


نگاشته بود چیزی بنویسم ولی خوشبختانه یا بدبختاه چنان گیری به این کتاب


فیزیولوژی داده بودم که الان دیگه همه چیز رو به شکل سلول میبینم آدمها برام تبدیل


 شدن به مولکولهایی که از کانال های دیواره سلول که در واقع دربهای اینجا هستند و


 چون همه جا ۲ تا در داره برام خیلی شبیه دیواره داخلی و خارجی سلول به نظر


 میاد .


بگذریم خلاصه نشد والان هم نه چشمام کار میکنن نه مخم که بخوام راجع به علت


 Ocean of Generation Gap اونم نه در ۲ نسل متفاوت بلكه در متولدين دهه ۵۰ تا


نيمه هاي دهه ۶۰ با نسلي كه متعلق به چند سال بعد از اين تاريخ هستند بحث


كنم.


ولي همونطوري كه توي همون لينك نوشتم تفاوت جامعه  ما با  تعاريف


جامعه شناسي در اينه كه ما بايد فاكتورهاي خيلي مهمي به نامهاي انقلاب


 ايدئولوژي و جنگ رو به مسايل ديگه اضافه كنيم و بپذيريم كه زندگي جزيره اي و با


 فاصله از تمام دنيا باعث تغييرات شگرفي در دنياي كودكان  اون روزها كه ما باشيم


 شده.


ياد روزگاري كنيد كه كل ارتباط مردم ايران با دنيا فيلم هاي ويدئويي بود كه تازه اونم


تا اوايل دهه ۷۰ ممنوع بود٬ جالب و دردناك اينجاست كه اكثر قريب به اتفاق اين


 فيلمها نه تنها جديد نبودند بلكه مربوط به سالها قبل بودند كه از آرشيوهاي تلويزيون


و دفاتر تهيه و توزيع فيلم نشت كرده بودند٬ و اين فقط يكي از خصوصيات جامعه


 ايدئولوژيك اون روزهاست(يعني ارتباط با دنياي رفتگان).


خودتون اضافه كنيد فضاي سياه نوستالژيكي رو كه وحيد برامون تصوير كرده و اگه


 سنتون ميرسه تجربيات خودتون رو بهش اضافه كنيد.


حالا اين جامعه خسته از سياست و جنگ و  خون و فضاي ترس حاكم به علت


 بمبارانها و موشكبارانها ٬ پس از جنگ و در دوران به زعم من درخشان دولت آقاي


 رفسنجاني ( البته از نظر اقتصادي و به مدد مديران تكنوكراتش) و همچنين به يون


 پيشرفت تكنولوژي و ارتباطات هر روز نزديكتر با دنيا به طرز بسيار سريعي شروع به


 فاصله گرفتن از گذشته اش كرد و چون از نظر اجتماعي ساختار و شالوده درستي


 نداشت از هر سو نكته اي مي آموخت (و چه اسم با مسمايي گذاشت


 پيرمون :تهاجم فرهنگي)و هر كدام را كه دوست داشت به بنياد زندگي اش اضافه


 مي كرد بي آنكه گره هاي دست و پاگير سنت هايش را باز كند و اين گذار سنت به


 مدرنيته را به درستي بپيمايد .


حاصلش چي شد؟


جامعه امروز ما . جامعه اي كه ملغمه اي شده از همه چيز ۲ مردم ما عملا به


 بسياري از ارزشهاي ۳۰ سال پيش خودشان پايبند نيستند ولي در عين حال چون


سنتها به درستي جايگزين نشده ان ميبينيم كه به جايش مردم ما به سختي


 سنتهايي را مي اجراين كه مربوط به صدها سال قبل ميشه.


خب بيش از اين در اين مجال نمينويسم بعدها منتظر نوشته اي در مورد سنت و


مدرنيته باشيد. 

پرستاران

دیروز روز پرستار بود کاری به علت این نامگذاری ندارم.


فقط به عنوان یک یادآوری بهش نگاه میکنم که ما رو به یاد این همکاران زحمتکشمون انداخته.


اول از همه به تمام این عزیزان تبریک میگم بخصوص به همسر عزیزم.


در مورد توصیفات شاعرانه برای پرستاری حرفی برای گفتن ندارم چون اصلا اهلش نیستم.


اما خب با توجه به همکاری نزدیکی که در طول چند سال تحصیل و کار در مراکز درمانی با این قشر داشته ام  چیزهایی یادم میاد که باید بنویسم.


- در دوران تحصیل دیدی که پرستارها به دانشجویان پزشکی دارند معمولا دیدی از زاویه بالا وهمراه با کمی چاشنی حسادته ، چون به هر حال انکار ناپذیره که موقعیت امروز این دانشجوی جوان پزشکی ، اگر    نگوییم همیشه ولی لااقل چند سال قبل از زمان برخوردشان یعنی هنگامی که پرستار موصوف ما دانش آموز بود جزو رویاهایش به حساب می آمد!   رویایی که مانند تمام رویاهای دیگر در طول زمان رنگ می بازند و جای خود را به چیز های دیگر میدهند.


در ضمن از آنجایی که  پرستاران بخشهای آموزشی هر روز با تعداد زیادی اتند و رزیدنت در رنکینگ های مختلف سر و کار دارند نگاهشان به دانشجویان پزشکی توام با حالتی برتر است چرا که رابطه اینها با اساتید و رزیدنت ها بسیار نزدیک تر از دانشجویانیست که یک ،دو یا حداکثر سه ماه در یک بخش مشغول یادگیری هستند.


حال در کنار این موارد در نظر بگیرید مشکلاتی که هر یک از آنان ممکن است در زندگی خود داشته باشند مشکلاتی از قبیل: فشار بسیار بالای کار، شیفتهای شبانه متوالی، بر خورد طلبکارانه بیماران و همراهانشان،بازی کردن رل چندین نفر همزمان ، از دربان بخش و حراست (طوری که به علت نبود نگهبان در بخش روانی بیمارستانی که همسر عزیزم در آن مشغول بود یکی از بیماران با یک حرکت بروسلی وار چنان با کفش به صورت نازآفرین من کوبیده بود که مدتها اثرش به جای ماند) بگیرید تا منشی بخش و .....


حال در این واویلا از ساعت 12 ظهر دیگر بیمارستان در حیطه فرماندهی


رزیدنتها و اینترنهای محترم است. با توصیفی که من ارائه دادم جنگ و دعوا اجتناب تاپذیر است ولی راههایی هم برای یک همکاری مسالمت آمیز موجود است که اینقدر با اهمیت است که در رفرنسهای پزشکی نیز میتوان آنها را یافت.


به عنوان مثال در فصل اول کتاب oxford توصیه ای به ای مضمون موجود است:


Be kind to the Nurses under any circumstance


که کاملا پاسخگوست و جالب است که نویسندگان کتاب اهمیت موضوع را آنقدر میدانسته اند که به عنوان اولین توصیه ها به اینترن ها آن را مکتوب کرده اند .


اجرای چنین توصیه ای باعث میشود که نرس محترم بخش نیمه های شب اینترن بدبخت را برای بیمار end stage که Amp Petedin 25mg IV PRN


برایش order شده است  بیدار نخواهد کرد که " بیمارتان درد دارد آقای دکتر".


یا نمونه جالبتری که من به شخصه تجربه کرده ام : سال 81در دوران اکسترنی و در بخش انکولوژی ، در شبی از شبها که کشیک بسیار بدی را گذرانده بودم ساعت 3:45 نیمه شب از بخش زنگ زدند که مریض بد حال  دارید،


من هم با حالی درب و داغان ومو هایی که عین مو های اینشتین سیخ


شده بود ،از همه مهمتر با توجه به اینکه هنوز به کشیک های پزشکی عادت نداشتم با یک اعصاب سگی رفتم بخش. من کشیک  بخش زنان بودم نرس محترم شماره تخت را داد و نیشخندی زد که چند لحظه بعد معنیش را فهمیدم ، وارد اتاق که شدم دیدم همه چراغها خاموش و همه بیماران خواب تشریف دارند ، کورمال کورمال بیمار مود نظر را یافتم:


-" خانم! خانم! خواب هستین؟"


-"....."


-"خانم بیدار شو!من دکترم، چته؟"


-"....."


دیگه بیدار شده بود ولی جواب نمیداد گفتم لابد فارسی بلد نیست با ترکی دست و پا شکسته ای گفتم:


ـ" خانم اویات گوروم ، نایده؟ موشکلوز نمنده؟"


 اونم که انگار از ترکی من خندش گرفته باشه در اومد که:


-" دکتر من فارسی بلدم"


تو دلم گفتم پس بنال چه مرگته تا زودتر بریم کپه مرگمونو بذاریم


-" خوبه! مشکلتون چیه؟"


- " راستش ام م م...."


-"خب؟"


ـ"آخه خجالت میکشم"


-" خانم جان بگو چته ببینم"


یواش یواش داشت اونروی سگم بالا میومد


-" آخه خارش دارم"


-"خارش داری؟"


-"خب بخارون خودتو"


ـ" آخه زیاده خودم نمیتونم"


-" خب حالا کجات میخاره؟


-"........"


روشو بر گردوند ، دوباره پرسیدم دیدم به ناحیه ژنیتالش داره اشاره میکنه


منو میبینی انگار برق گرفته بودم اومدم استیشن که از نرس بپرسم جریان چیه سر کاریه یا واقعی که دیدم اونم فلنگو بسته ، منم یه آمپول ضد خارش توی پرونده نوشتم و خلاص.


تا چند روز این موضوع حسابی در گیرم کرده بود تا اینکه فهمیدم اون خانم که احتمالا الان دیگه زنده نیست،  دچار ALL-L2 بود و دچار  Personality disorder های ناشی از چنین بیماری سهمگینی شده بود و نرسای شیطون هم  اکسترنای تازه کار رو با این موضوع دست مینداختن و واسه شبای طولانی  کشیک آنهم تو بخش دلگیر انکولوژی سوژه خنده درست میکردن.


نمونه های بسیاری از این موارد قابل ذکر است که از آنها در میگذریم.


البته من اصلا قصد تخطئه نرس ها رو ندارم بلکه بر عکس کاملا بهشون احترام میگزارم و کاملا منطقی می دونم که توی چنین بخشی که افسردگی از در و دیوار میریزه چنین کاری رو انجام داد.اتفاقا من هم نه تنها عصبانیتی تشون ندادم بلکه به دستورالعمل مذکور هم عمل کردم که نتیجه بسیار خوبی در دوران دانشجویی برام داشت هیچ وقت نشد که بدون دلیل بیدارم کنند.


 بگذریم صحبت از نرسها شد


ـ گاهی از توان بالای این آدمهای شریف تعجب میکنم،


اینهایی که اکثرشان خانم هستند و به زعم بسیاری از مردها ضعیف و شکننده ، بارها شاهد بوده ام  که در پایان یک شیفت فوق سنگین همچنان


Order  ها را به خوبی انجام میدادند در حالیکه همین آدمها پس از یک بر خورد نامناسب از سوی یکی از پزشکان در انبار دارویی بخش هق هق گریه سر میدادند و من در می ماندم از این پارادوکس!!!!


در پایان خاطره ای می نویسم که ذکر آن خالی از لطف نیست.


در یکی از عصر جمعه های شلوغ اورژانس بیمارستان ماهشهر که بیمار از در و دیوار بر سرمان می ریخت ناگهان 2 نفر تصادفی  آوردند با حدود 60-50 نفر همراه، و چون اورژانس در و پیکر نداشت همه آنجا ولو شدند.


اولی مشکل خاصی نداشت  ،فقط چند خراش سطحی برداشته بود.


معاینه اش کردم و order  اش را به نرس گفتم اما دومی که پس از چند دقیقه رسید غرق در خون بود و با اولین نگاه و دیدنBrain Expose بودن معلوم بود که expire  شده وقتی که برای نوشتن گواهی فوت به سمت استیشن میرفتم ناگهان احساس کردم درحال پروازم ، تازه پس از چند دهم ثانیه که به در اتاق تروما برخورد کردم ویک هیولای دشداشه پوش


را دیدم که به سمتم هجوم آورده فهمیدم چه خبر است ،خلاصه چند تا مشت حواله سر و صورت ما شد که جا خالی دادم تا یکی از بچه های خدمات آمد و جان من را نجات داد.


حالا فکر میکنید مشکل چه بود این بنده خدا تازه رسیده بود و قصد داشت  اولا بیمار expire شده را زنده کنم ، بعد هم همگی یاری کردیم تا برادر دشداشه پوشمان بفهمد طرف به خاطر حیوانی رانندگی کردن در بیابان صاف خدا ریق! رحمت رو سر کشیده تازه طلبکار شده بود که "خب چرا این یکی مریض من را نمی برید اتاق عمل"


حالا هر چی که بهش میگیم بابا این عمل نمیخواد فقط باید CT Scan بشه بعد چند ساعت تحت نظر بمونه مگه به خرجش میرفت!


تمام این مکالمات رو هم با داد و فریاد تصور کنید و یک مقدار فحش هم از هر نوع که بلدید بهش اضافه کنید.


حالا جالب اینجا بود به یارو میگم خب چرا نمیبریش اسکن ؟ میگه اینا تصادفین همه چیز براشون مجانیه!(اینم از مزایای قوانین جدید)


حالا بیا حالیشون کن که بابا جون  اسکن خصوصیه پولشو خودتون باید حساب کنید  .


خلاصه همراهان بیماران موصوف که حالا تعدادشون به 100 نفر رسیده بود به جای رفتن دنبال کارای بیمار زنده شروع کردن به بر گزاری مراسم عزاداری عربی همونجا کف اورژانس!!!!!!!!برای بیمار مرده.


زنا با چنگ میزدن تو صورتاشون و یه جور رقص مخصوص عربی میکردن


که نمونه اش رو فقط تو فیلم روز واقعه دیده بودم،مردها هم دشداشه هاشون رو پاره میکردن و هر چند دقیقه یکیشون می افتاد و غش میکرد و همشون میریختن سرت که این مریض ما بد حاله بیا بهش برس!!


بد بختی بیمارای قلبی ای بودن که تازه stable شده بودن و یکیشون


فقط یک ساعت از استرپتوکیناز گرفتنش میگذشت (آخه اونجا وقتی ما توی CCU جا نداشتیم همونجا توی اورژانس کاراشون رو میکردیم)


تو همین شلوغ پلوغی یکی از مریضای خیلی بد و سابق دار قبلیمون


با پولموناری ادما اومد و رفت روی یکی از تختا خوابید، در حالیکه دیگه اورژانس تعطیل شده بود110 که نیومده بود اینا هم بیرون نمیرفتن و دایم نرسا رو تهدید میکردن منم به توصیه جراحمون که عاقله مردی بود رو پوشمو در آوردم رفتم تو اتاق TV  نشستم. وضعیت خودش هم خیلی جالب بود که  حیفم میاد ننویسم: سرم یکی از مریضارو گرفته بود دستش که مثلا من همراه مریضم، بعد ها گفت مهرم رو هم گذاشته بودم توی جورابم.


منم از توی اتاق هر از گاهی یکی از همراه های بقیه مریضهارو میفرستادم ببینن حال بقیه بیماران بد حال چطوره ، بعد که دیدم خبری از 110 نیست و اینها هم قصد رفتن ندارن با اسکن هماهنگ کردم که دستگاه رو فعلا برای این یارو stand by بذارن که با رفتن تعدادی از اینها


لااقل ما بتونیم از بینشون رد شیم.


به نرسا که گفتم هماهنگ کردم یکیشون که انگار خیلی دلش پر بود در اومد که: بیاین گم شید برید اسکن!!


خودتون عین حیوونا زندگی می کنین اونوقت دکترو میزنید و به ما زن ها فحش میدیدو........


خلاصه چنان شستشون که  دیدنی بود


در آخر هم پلیس بعد از 2 ساعت اومد و با اوردن یک یگان ویژه تونستن یه  نظم نسبی به اورژانس بدن هر چی هم که به من اصرار کردن که بیا از یارو که برای خودش ول می گشت شکایت کنم من قبول نکردم  که فردا چاقوی یک ناشناس شکمم رو بدره.


جریان تموم شد ما موندیم  درب و داغون و چند تا نرس که وقتی داشتن شیفت رو به همکارای شب کارشون تحویل میدادن میتونستی بغض سنگینی رو توی نگاههای غمگینشون بخونی، حال این آدم باید یک مادر  یا پدر خوب ،همسر خوب، آشپز خوب و... هم باشه.


پرستارای عزیز بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی شادی می کنم. 


 


 

انسان مجازی - دنیای مجازی

بحث هویت وجودی انسان بحث بسیار جالبیه  که قرنهاست فکر بسیاری ها رو در گیر خودش کرده است.


حال هر گروهی عقیده های مخصوص به خودشون دارند:


کسانی مثل ارسطو که اعتقاد دارد انسان مثل هر چیز دیگری تغییر


 می کند، بسیاری از این تغییرات چندان مهم نیستند چرا که بنیادی  نیستند و بنابراین حیات وجودی اش را تهدید نمیکنند پس از این زاویه   کلیه تغیرات تا زمانی که حیات یک انسان را به خطر نیانداخته اند هویت  او را دچار اختلال نمیکنند .                                                         


 حال کسی را داریم به نام هراکلیتوس که زیاد شناخته شده نیست  ولی تقریبا ثابت شده که یکی از بنیانگذاران فلسفه بوده و استاد  افلاطون بزرگ (که ناگفته نماند که همین افلاطون در بی نام و نشان ماندن هراکلیتوس نقش اساسی داشته است).


هراکلیتوس اولین کسی بود که نظریه تغییر انسانها را مطرح کرد اینکه  ما در هر لحظه و در هر سطحی در حال تغییریم پس نمی توانیم از  زمانی تا زمان دیگر همان آدمی که از قبل بودیم بمانیم چرا که به زعم  او تمام اجزای تشکیل دهنده ما عوض میشود . مثال جالبی هم در این   زمینه دارد که حیف است اگر ناگفته بماند و آنهم اینکه شما هیچگاه   نمیتوانید به یک رود خانه دو بار پای بگذارید.


در عصر اخیر می توان به عقاید دکارت هم اشاره ای کرد که می گوید بیایید فرض کنیم و فقط فرض که دنیا آنگونه نیست که ما می پنداریم و این فقط خیالات ماست که ما را در این دنیا و در ارتباط با سایر انسانها و موجودات نگاه می دارد ، این  فرضیه بسیار پیچیده است و مثالهای دکارت برای اثبات آن از خود فرضیه پیچیده تر و من قصد ندارم در این  مجال مسایل مبهم فلسفی را مطرح کنم اما توضیحات کوتاهی برای روشن تر شدن این اندیشه خواهم نوشت.


امروز علم پزشکی به نقاط درخشانی در زمینه شناخت مغز انسان رسیده است:


از زمان دانشمندانی مانند بروکا که کاشف بخش فانکشنال گفتار انسان در مغز بوده اند تا امروز بخشهای بسیار بیشتری از کارکرد مغز انسان شناخته شده است.


قصد بحث پزشکی هم ندارم  فقط به یکی از ابتدایی ترین تکنیکها برای شناخت عملکرد نقاط متفاوت مغز ارجاعی میدهم:


آن تکنیک چنین است: میکرو الکترودهایی که در نقاط گوناگون مغز کار میگذارند و با دادن یک ولتاژ کم در حد ایجاد یک Action Potential در میابند که آن منطقه چه کارکردی دارد و چه حسی در فرد مورد آزمایش ایجاد شده است.


به عنوان مثال بدون اینکه هیچ یک از پایانه هایPachinian تحریک شده باشند فرد مذکور  احساس فشار در نقطه ای از بدنش را خواهد داشت، حالا دوستان پزشک من حتما تعریف این حالت را در ذهن خود مرور خواهند کرد (احساس تحریکی که هیچ محرک خارجی برای آن وجود ندارد؟).


حال خودتان موضوع را بسط دهید: تحریکات هدفدار نقطه خاصی از ناحیهOccipital مغز می تواند منجر به دیدن صحنه ای شود که اصلا وجود خارجی ندارد و..........


بنابر این نیاز مغز به بدن صرفا محدود می شود به تامین مایحتاجش و اگر بتوانیم یک مغز را در ماده ای که همه احتیاجاتش را بر طرف می کند نگاه داریم عملا قادر هستیم یک زندگی مجازی برای مغز موصوف مهیا کنیم.


پس میبینید که از نظر علمی این تئوری نقص چندانی ندارد. هر چند از نظر علمی هنوز به چنین نقطه ای نرسیده ایم و توان چنین کاری نداریم ، ولی بیایید برای یک لحظه ذهنتان را بسپرید به این وبلاگ (نمای نقطه نظر من):


فرض کنید من، شما و همه انسانها فقط مغز ها یا بهتر بگویم ذهنهایی هستیم که در محلی سیاه بدون هیچ زمین خورشیدَ٬ کهکشان و یا هیچ منظومه ای.فقط نگهداری میشویم و دنیایی برایمان آفریده شده است.  


 حتی فکر کردن به این موضوع هم هولناک است ولی نمیتوانیم انکار    کنیم که امکانش هست.


شاید 1000 سال پیش مغز بشر توان هضم چنین اندیشه ای را نداشت ولی امروز به چنان پایه علمی رسیده که خود رویای آن را در سر میپروراند ، به زعم من تئوری دنیای مجازی و نهایت اینترنت چنین چیزی خواهد بود.


بی انصافی خواهد بود اگر به فلسفه برادران واچوفسکی در ژرفای سه گانه عجیبشان


ماتریکس اشاره ای نکنم. البته کاری به ارجاعات سیاسی و مذهبی فیلم از جمله بر گرفتنzayan  از صهیون و نجات دهنده بشر ندارم.


هیچ به دنیایی که در این فیلم آفریده بودند دقت کرده اید؟ یک دنیای مجازی که آقای «اسمیت» و همزاد هایش به مثابه ویروس و « نئو» و دوستانش در نقش آنتی ویروس عمل میکنند!!


و جالب اینجاست که طرف بد ماجرا کاملا به نقش خودش آگاه است و آن را میپذیرد ولی جبهه خیر حتی پس از روشنگری درخشان فیلم در اتاق مونیتورها چندان موقعیت خود را باور ندارد و همچنان خود را منجی دنیا میپندارد.


موقعیت کاملا آشناست ، مثل زمانیست که من و شما حتی از تصور اینکه دنیای ما و حتی خودمان مجازی باشیم لرزه بر انداممان می افتد و حاضر نیستیم حتی به آن بیاندیشیم .


 

خود سانسوری


اولین اخطار رو به خاطر نوشته هام دریافت کردم


اونهم از طرف عیال محترم با کلی ناراحتی و ابراز عصبانیت ، البته حق با نازآفرین عزیزم هست٬ توی مملکت گل و بلبل که حافظ داره ،سعدی داره تازه هزار تا چیز خوب دیگه هم  داره ، حرف زدن از بدیها ٬سیاهی ها و کلا از چیزای بد خیلی کار درستی نیست  والبته با این میزان مهربانی که دکتر حاکم کردن اصلا عاقلانه هم نیست.


 اونهم الانی که یکی مثل ناناز  چشم به راه برگشتن منه .


بنابراین بهتر دیدم پستهای قبلیم رو اندکی دچار انحراف کنم و بخشهای مهمی ازشون رو حذف کنم.


ولی نگران نباشین احتمالا چیز زیادی رو از دست ندادید. با شناختی که من از هم وطنام دارم یقینا با اعصابی کمی آسوده تر به خواندن این وبلاگ خواهید پرداخت و کمتر تفکراتتون رو زیر سوال خواهید دید


اما بهتون قول میدم از به چالش کشیدن افکار بنیادیتون دست نکشم فقط شکلش رو عوض خواهم کرد


هم به احترام نازآفرین عزیزم و هم به دلیل احتیاط دهه سوم عمر که دیگه آنارشی گری سابق رو بر نمیتابه.


امروز صبح توی اولین زنگ تفریحم تو مجله محبوبم « فیلم»  بخشی از نوشته های


 مارک رولندز رو میخوندم که عنوان جالبی داره:


از سقراط تا شوارتزنگر


خوندن این بخش افکاری رو تو ذهنم زنده کرد که تو زنگ تفریح آینده و پست بعدی بهشون خواهم پرداخت.


ایدئولوژی ها در اتباط با ...

دوستان ایدئولوژی شما چیه ؟


ارتباطات ایدئولوژیها رو با.... بخونید شاید نظرتون عوض شد!


Close-to-complete Ideology and Religion Shit List


 


 


Taoism: Shit happens
Confucianism: Confucius say, "Shit happens
Buddhism: If shit happens, it isn't really shit
Zen Buddhism: Shit is, and is not
Zen Buddhism #2: What is the sound of shit happening
Hinduism: This shit has happened before
Catholicism: If shit happens, you deserve it
Protestantism: Let shit happen to someone else
Presbyterian: This shit was bound to happen
Episcopalian: It's not so bad if shit happens, as long as you serve the right wine with it
Methodist: It's not so bad if shit happens, as long as you serve grape juice with it
Congregationalist: Shit that happens to one person is just as good as shit that happens to another
Unitarian: Shit that happens to one person is just as bad as shit that happens to another
Lutheran: If shit happens, don't talk about it
Fundamentalism: If shit happens, you will go to hell, unless you are born again. (Amen
Fundamentalism #2: If shit happens to a televangelist, it's okay
Fundamentalism #3: Shit must be born again
Judaism: Why does this shit always happen to us
Calvinism: Shit happens because you don't work
Seventh Day Adventism: No shit shall happen on Saturday
Creationism: God made all shit
Secular Humanism: Shit evolves
Christian Science: When shit happens, don't call a doctor - pray
Christian Science #2: Shit happening is all in your mind
Unitarianism: Come let us reason together about this shit
Quakers: Let us not fight over this shit
Utopianism: This shit does not stink
Darwinism: This shit was once food
Capitalism: That's MY shit
Communism: It's everybody's shit
Feminism: Men are shit
Chauvinism: We may be shit, but you can't live without us
Commercialism: Let's package this shit
Impressionism: From a distance, shit looks like a garden
Existentialism: Shit doesn't happen; shit IS
Existentialism #2: What is shit, anyway
Stoicism: This shit is good for me
Hedonism: There is nothing like a good shit happening
Mormonism: God sent us this shit
Mormonism #2: This shit is going to happen again
Wiccan: An it harm none, let shit happen
Scientology: If shit happens, see "Dianetics", p.157
Jehovah's Witnesses: >Knock< >Knock< Shit happens
Jehovah's Witnesses #2: May we have a moment of your time to show you some of our shit
Jehovah's Witnesses #3: Shit has been prophesied and is imminent; only the righteous shall survive its happening
Moonies: Only really happy shit happens
Hare Krishna: Shit happens, rama rama
Rastafarianism: Let's smoke this shit
Zoroastrianism: Shit happens half on the time
Church of SubGenius: BoB shits
Practical: Deal with shit one day at a time
Agnostic: Shit might have happened; then again, maybe not
Agnostic #2: Did someone shit
Agnostic #3: What is this shit
Satanism: SNEPPAH TIHS
Atheism: What shit
Atheism #2: I can't believe this shit
Nihilism: No shit


Shit Happen

شمارش معکوس احمدی نژاد

خب بالا خره  شمارش معکوس احمدی نژاد باید شروع میشداینجا رو ببینید.

 

معجزه سانسور

خب  دیگه باید به جان این محدودیت های اینجا دعا کنم


اینقدر خوبه که اینترنت کم سرعت و محدود داشته باشی و مطمئن هم باشی که تا چند روز آینده به هیچ چیزی در دنیای متمدن دسترسی نداری ٬ تنها کاری که ازت بر میاد اینه که بشینی ۲ کلمه درس بخونی تا شاید بتونی افسوسی رو که توی دلت انبار شده به خاطر اینهمه زحمتی که کشیدی و توفیر زیادی تو حال و روزت نداشت بریزی بیرون و امید داشته باشی به روزای روشن به  جبران تمام این روزای سیاه

ایرانیهای بهشتی و ژاپنی های جهنمی

 بروم به قربان همه ایرانیهای احمق عزیز که در نهایت بی فرهنگی و بی همه چیز های دیگر چنان دم از فرهنگ میزنند که...................


خب کدام فرهنگ ؟ به غیر از تاریخ چندین پادشاه ابر قدرت ٬ نقشه ای به وسعت روسیه امروز و یادگاری هایی بسیار زیبا از آنها که نشان از رشد و بالندگی سیستم حکومت مرکزیشان بود٬ چه نشانی از فرهنگ والای مردم این دیار در دست داریم


احتمالا همان زمان هم مردم ایران مقام اول را در تعداد کشته های ناشی از تصادفات


ارابه ها و چاپار ها داشته اند٬ حتی اقوال زیادی هست مبنی بر واژگون شدن بسیاری از چاپار ها و وسیله نقلیه شان به علت خواب آلودگی راننده. 


 


 یک آزمون فرهنگی:


راستی شما اگر یک چتر در خیابان پیدا کنید با آن چه میکنید؟


 


میدانید چند عدد چتر در 6 ماه اخیر به اداره پلیس توکیو  تحویل داده شده است؟


.


.


.


.


با این راهنمایی که ژاپنی ها بسیار آدمهای بی فرهنگی هستند اصلا به خدا اعتقاد ندارن، مسجد ندارن ، نماز روزه ندارن، حجاب ندارن( وااااااااااای)، از همه مهمتر همشونچون چشماشون نازکه یحتمل در عمق جهنم هستند.


خب تعداد چترهای مذکور 130000 عدد بوده طوریکه پلیس توان نگهداری آنها را ندارد و خواستار قانونی شده که حداکثر مدت نگهداری اشیای گمشده به 3 ماه کاهش یابد!


اگه یه سر به وجدانتون بزنید احتمالا میتونید تعداد همین چتر ها رو در ادارات پلیس ایران حدس بزنید!!!

ما ایرانیها

خاک بر سر این آدمهای بیکار و عقدهای که شب میخوابن و صبح که پا میشن یک فکر احمقانه به سرشون میزنه و تا همون فکر دیوانه وار رو عملی نکنن دیگه خوابشون نمیبره مثل دکتر عزیز که هر روز با طرح های بدیع ، در سال نوآوری٬ دست به کاری بس شگرف زده و ابله کوچک ما در زمانی کمتر از یک ماه با لطف دستان استکبار جهانی و مافیای اقتصادی تا پریروز  و از دیروز به یون زحمات بی بدیل[...]  که یار ویاور دولت محترم است توانسته روزی 1٪ اقتصاد این مملکت ثروتمند بدبخت را متورم تر کند و چه از این بهتر!!!


انسانهایی احمق سزاوار تمام بلاهایی هستند که به سرشان میآید


حالا چرا تمام این حرفها رو زدم ؟


آقایون آمدن و روی سرور سکو پروکسی نصب کردن و برای استفاده از اینترنت محدودیت گذاشتن


خاک بر سرشون به جای اینکه کارهای مهم رو رو به صورت online  انجام بدن روز به روز دارن عقبگرد میکنند.


شرکت TOTALیک سکو برای اماراتی ها تو فاصله 1مایلی ما درست کرده که آدم لذت میبره وقتی امکانات سکوشون رو میبینه


هلیکوپتر هاشون که مدام چه شب چه روز در حال پروازن ،حالا اگه من مریض اورژانس بخوام اعزام کنم باید با فرانسوی ها تماس بگیریم که مریضمون رو ببرن ابوظبی چون وسیله های ما در حد آهن قراضه هستن. این رو هم اگه نگم دق میکنم


در آمد اینجا روزانه ۵۰۰۰۰۰۰ هست البته به دلار!!! بهترین کانالهای دنیا برای اونها بازه در حالی که ما اون هم از صدقه سر روسای خوشفکر منطقه 3-2 تا کانال    MBC    داریم.اینترنت پر سرعت رو که یکی از لوازم اصلی کار در چنین مناطقیه که با اولین ساحل 100 مایل فاصله داره‌، نه تنها نداریم بلکه با support نشدن سرور اصلی توسط یک مهندس مجرب بیشتر اوقات سرعتمون از dial up هم کمتره ، حالا هم که Download رو تقریبا غیر ممکن کردن  دیگه اینترنت ما فقط جای نگارش و ایمیل زدن وبلاگ نویسی شده


البته خیلی هم بد نیست چون توی همین 2 روز کلی مطلب برای USMLE  خوندم و فکر کنم  بتونم بدون Withdrawal Syndrome  شدید دوز اعتیاد به نت رو کم کنم ولی گویا Blog Surf   هم داره درگیرم میکنه

و اما پس از آفرینش


الان ۲ روزه که از نازآفرین عزیز جداافتادم و اومدم سکو.


پس از اینکه آقا تصمیم گرفت ما رو از نعمت وجود خودش محروم کنه ۱۴ روزاستراحت  ما هم به پایان رسید و چهار شنبه وارد منطقه لاوان شدیم ٬ هوای داغ وشرجی اینجا که پای پلکان هواپیما به صورتم خورد یاد چابهار افتادم و یک سالی که توی اون جهنم سربازیمو گذروندم٬ جنوب شرقی ترین نقطه موجود روی نقشه ایران که اسم با مسمایی هم داشت( پسا بندر) جایی که غیر از انسان و حشرات موذی ای مثل پشه آنوفل هیچ موجود زنده دیگه ای زندگی نمیکرد !! خودمونیم عجب موجودایی هستیم  !!


بگذریم ٬ لاوان بسیار گرم شده بود٬ غبار آلود و شرجی باد نسبتا شدیدی( در حدود ۳۰ نات) هم میوزید که پرواز هلیکوپتر های باستانی شرکت نفت رو در هاله ای از ابهام فرو برده بود. بعد از ناهار خبرمون کردن که بریم هلیکوپتری ٬ علیرغم باد شدید و دید پایین دستور پرواز دادن ولی خب از اونجایی که این هلیکوپترهای موسوم به بل عمری به درازای خود سکوی سلمان دارن٬ یعنی حدود ۴۰ سال در آخرین لحظات آب و روغن قاطی کرد و نپرید در نتیجه یک ساعتی معطل شدیم٬خلاصه با سلام و صلوات پریدیم و دمدمای ۶ عصر رسیدیم به سکوی سلمان اما چنا تکونهای شدیدی رو تجربه کردیم که نزدیک بود فاتحه مون رو بخونیم


الان توی آبهای آزاد و نزدیکتر به ابوظبی تا ایران هستیم و تا ۱۴ روز آینده اینجا خواهیم بود.