دیروز روز پرستار بود کاری به علت این نامگذاری ندارم.
فقط به عنوان یک یادآوری بهش نگاه میکنم که ما رو به یاد این همکاران زحمتکشمون انداخته.
اول از همه به تمام این عزیزان تبریک میگم بخصوص به همسر عزیزم.
در مورد توصیفات شاعرانه برای پرستاری حرفی برای گفتن ندارم چون اصلا اهلش نیستم.
اما خب با توجه به همکاری نزدیکی که در طول چند سال تحصیل و کار در مراکز درمانی با این قشر داشته ام چیزهایی یادم میاد که باید بنویسم.
- در دوران تحصیل دیدی که پرستارها به دانشجویان پزشکی دارند معمولا دیدی از زاویه بالا وهمراه با کمی چاشنی حسادته ، چون به هر حال انکار ناپذیره که موقعیت امروز این دانشجوی جوان پزشکی ، اگر نگوییم همیشه ولی لااقل چند سال قبل از زمان برخوردشان یعنی هنگامی که پرستار موصوف ما دانش آموز بود جزو رویاهایش به حساب می آمد! رویایی که مانند تمام رویاهای دیگر در طول زمان رنگ می بازند و جای خود را به چیز های دیگر میدهند.
در ضمن از آنجایی که پرستاران بخشهای آموزشی هر روز با تعداد زیادی اتند و رزیدنت در رنکینگ های مختلف سر و کار دارند نگاهشان به دانشجویان پزشکی توام با حالتی برتر است چرا که رابطه اینها با اساتید و رزیدنت ها بسیار نزدیک تر از دانشجویانیست که یک ،دو یا حداکثر سه ماه در یک بخش مشغول یادگیری هستند.
حال در کنار این موارد در نظر بگیرید مشکلاتی که هر یک از آنان ممکن است در زندگی خود داشته باشند مشکلاتی از قبیل: فشار بسیار بالای کار، شیفتهای شبانه متوالی، بر خورد طلبکارانه بیماران و همراهانشان،بازی کردن رل چندین نفر همزمان ، از دربان بخش و حراست (طوری که به علت نبود نگهبان در بخش روانی بیمارستانی که همسر عزیزم در آن مشغول بود یکی از بیماران با یک حرکت بروسلی وار چنان با کفش به صورت نازآفرین من کوبیده بود که مدتها اثرش به جای ماند) بگیرید تا منشی بخش و .....
حال در این واویلا از ساعت 12 ظهر دیگر بیمارستان در حیطه فرماندهی
رزیدنتها و اینترنهای محترم است. با توصیفی که من ارائه دادم جنگ و دعوا اجتناب تاپذیر است ولی راههایی هم برای یک همکاری مسالمت آمیز موجود است که اینقدر با اهمیت است که در رفرنسهای پزشکی نیز میتوان آنها را یافت.
به عنوان مثال در فصل اول کتاب oxford توصیه ای به ای مضمون موجود است:
Be kind to the Nurses under any circumstance
که کاملا پاسخگوست و جالب است که نویسندگان کتاب اهمیت موضوع را آنقدر میدانسته اند که به عنوان اولین توصیه ها به اینترن ها آن را مکتوب کرده اند .
اجرای چنین توصیه ای باعث میشود که نرس محترم بخش نیمه های شب اینترن بدبخت را برای بیمار end stage که Amp Petedin 25mg IV PRN
برایش order شده است بیدار نخواهد کرد که " بیمارتان درد دارد آقای دکتر".
یا نمونه جالبتری که من به شخصه تجربه کرده ام : سال 81در دوران اکسترنی و در بخش انکولوژی ، در شبی از شبها که کشیک بسیار بدی را گذرانده بودم ساعت 3:45 نیمه شب از بخش زنگ زدند که مریض بد حال دارید،
من هم با حالی درب و داغان ومو هایی که عین مو های اینشتین سیخ
شده بود ،از همه مهمتر با توجه به اینکه هنوز به کشیک های پزشکی عادت نداشتم با یک اعصاب سگی رفتم بخش. من کشیک بخش زنان بودم نرس محترم شماره تخت را داد و نیشخندی زد که چند لحظه بعد معنیش را فهمیدم ، وارد اتاق که شدم دیدم همه چراغها خاموش و همه بیماران خواب تشریف دارند ، کورمال کورمال بیمار مود نظر را یافتم:
-" خانم! خانم! خواب هستین؟"
-"....."
-"خانم بیدار شو!من دکترم، چته؟"
-"....."
دیگه بیدار شده بود ولی جواب نمیداد گفتم لابد فارسی بلد نیست با ترکی دست و پا شکسته ای گفتم:
ـ" خانم اویات گوروم ، نایده؟ موشکلوز نمنده؟"
اونم که انگار از ترکی من خندش گرفته باشه در اومد که:
-" دکتر من فارسی بلدم"
تو دلم گفتم پس بنال چه مرگته تا زودتر بریم کپه مرگمونو بذاریم
-" خوبه! مشکلتون چیه؟"
- " راستش ام م م...."
-"خب؟"
ـ"آخه خجالت میکشم"
-" خانم جان بگو چته ببینم"
یواش یواش داشت اونروی سگم بالا میومد
-" آخه خارش دارم"
-"خارش داری؟"
-"خب بخارون خودتو"
ـ" آخه زیاده خودم نمیتونم"
-" خب حالا کجات میخاره؟
-"........"
روشو بر گردوند ، دوباره پرسیدم دیدم به ناحیه ژنیتالش داره اشاره میکنه
منو میبینی انگار برق گرفته بودم اومدم استیشن که از نرس بپرسم جریان چیه سر کاریه یا واقعی که دیدم اونم فلنگو بسته ، منم یه آمپول ضد خارش توی پرونده نوشتم و خلاص.
تا چند روز این موضوع حسابی در گیرم کرده بود تا اینکه فهمیدم اون خانم که احتمالا الان دیگه زنده نیست، دچار ALL-L2 بود و دچار Personality disorder های ناشی از چنین بیماری سهمگینی شده بود و نرسای شیطون هم اکسترنای تازه کار رو با این موضوع دست مینداختن و واسه شبای طولانی کشیک آنهم تو بخش دلگیر انکولوژی سوژه خنده درست میکردن.
نمونه های بسیاری از این موارد قابل ذکر است که از آنها در میگذریم.
البته من اصلا قصد تخطئه نرس ها رو ندارم بلکه بر عکس کاملا بهشون احترام میگزارم و کاملا منطقی می دونم که توی چنین بخشی که افسردگی از در و دیوار میریزه چنین کاری رو انجام داد.اتفاقا من هم نه تنها عصبانیتی تشون ندادم بلکه به دستورالعمل مذکور هم عمل کردم که نتیجه بسیار خوبی در دوران دانشجویی برام داشت هیچ وقت نشد که بدون دلیل بیدارم کنند.
بگذریم صحبت از نرسها شد
ـ گاهی از توان بالای این آدمهای شریف تعجب میکنم،
اینهایی که اکثرشان خانم هستند و به زعم بسیاری از مردها ضعیف و شکننده ، بارها شاهد بوده ام که در پایان یک شیفت فوق سنگین همچنان
Order ها را به خوبی انجام میدادند در حالیکه همین آدمها پس از یک بر خورد نامناسب از سوی یکی از پزشکان در انبار دارویی بخش هق هق گریه سر میدادند و من در می ماندم از این پارادوکس!!!!
در پایان خاطره ای می نویسم که ذکر آن خالی از لطف نیست.
در یکی از عصر جمعه های شلوغ اورژانس بیمارستان ماهشهر که بیمار از در و دیوار بر سرمان می ریخت ناگهان 2 نفر تصادفی آوردند با حدود 60-50 نفر همراه، و چون اورژانس در و پیکر نداشت همه آنجا ولو شدند.
اولی مشکل خاصی نداشت ،فقط چند خراش سطحی برداشته بود.
معاینه اش کردم و order اش را به نرس گفتم اما دومی که پس از چند دقیقه رسید غرق در خون بود و با اولین نگاه و دیدنBrain Expose بودن معلوم بود که expire شده وقتی که برای نوشتن گواهی فوت به سمت استیشن میرفتم ناگهان احساس کردم درحال پروازم ، تازه پس از چند دهم ثانیه که به در اتاق تروما برخورد کردم ویک هیولای دشداشه پوش
را دیدم که به سمتم هجوم آورده فهمیدم چه خبر است ،خلاصه چند تا مشت حواله سر و صورت ما شد که جا خالی دادم تا یکی از بچه های خدمات آمد و جان من را نجات داد.
حالا فکر میکنید مشکل چه بود این بنده خدا تازه رسیده بود و قصد داشت اولا بیمار expire شده را زنده کنم ، بعد هم همگی یاری کردیم تا برادر دشداشه پوشمان بفهمد طرف به خاطر حیوانی رانندگی کردن در بیابان صاف خدا ریق! رحمت رو سر کشیده تازه طلبکار شده بود که "خب چرا این یکی مریض من را نمی برید اتاق عمل"
حالا هر چی که بهش میگیم بابا این عمل نمیخواد فقط باید CT Scan بشه بعد چند ساعت تحت نظر بمونه مگه به خرجش میرفت!
تمام این مکالمات رو هم با داد و فریاد تصور کنید و یک مقدار فحش هم از هر نوع که بلدید بهش اضافه کنید.
حالا جالب اینجا بود به یارو میگم خب چرا نمیبریش اسکن ؟ میگه اینا تصادفین همه چیز براشون مجانیه!(اینم از مزایای قوانین جدید)
حالا بیا حالیشون کن که بابا جون اسکن خصوصیه پولشو خودتون باید حساب کنید .
خلاصه همراهان بیماران موصوف که حالا تعدادشون به 100 نفر رسیده بود به جای رفتن دنبال کارای بیمار زنده شروع کردن به بر گزاری مراسم عزاداری عربی همونجا کف اورژانس!!!!!!!!برای بیمار مرده.
زنا با چنگ میزدن تو صورتاشون و یه جور رقص مخصوص عربی میکردن
که نمونه اش رو فقط تو فیلم روز واقعه دیده بودم،مردها هم دشداشه هاشون رو پاره میکردن و هر چند دقیقه یکیشون می افتاد و غش میکرد و همشون میریختن سرت که این مریض ما بد حاله بیا بهش برس!!
بد بختی بیمارای قلبی ای بودن که تازه stable شده بودن و یکیشون
فقط یک ساعت از استرپتوکیناز گرفتنش میگذشت (آخه اونجا وقتی ما توی CCU جا نداشتیم همونجا توی اورژانس کاراشون رو میکردیم)
تو همین شلوغ پلوغی یکی از مریضای خیلی بد و سابق دار قبلیمون
با پولموناری ادما اومد و رفت روی یکی از تختا خوابید، در حالیکه دیگه اورژانس تعطیل شده بود110 که نیومده بود اینا هم بیرون نمیرفتن و دایم نرسا رو تهدید میکردن منم به توصیه جراحمون که عاقله مردی بود رو پوشمو در آوردم رفتم تو اتاق TV نشستم. وضعیت خودش هم خیلی جالب بود که حیفم میاد ننویسم: سرم یکی از مریضارو گرفته بود دستش که مثلا من همراه مریضم، بعد ها گفت مهرم رو هم گذاشته بودم توی جورابم.
منم از توی اتاق هر از گاهی یکی از همراه های بقیه مریضهارو میفرستادم ببینن حال بقیه بیماران بد حال چطوره ، بعد که دیدم خبری از 110 نیست و اینها هم قصد رفتن ندارن با اسکن هماهنگ کردم که دستگاه رو فعلا برای این یارو stand by بذارن که با رفتن تعدادی از اینها
لااقل ما بتونیم از بینشون رد شیم.
به نرسا که گفتم هماهنگ کردم یکیشون که انگار خیلی دلش پر بود در اومد که: بیاین گم شید برید اسکن!!
خودتون عین حیوونا زندگی می کنین اونوقت دکترو میزنید و به ما زن ها فحش میدیدو........
خلاصه چنان شستشون که دیدنی بود
در آخر هم پلیس بعد از 2 ساعت اومد و با اوردن یک یگان ویژه تونستن یه نظم نسبی به اورژانس بدن هر چی هم که به من اصرار کردن که بیا از یارو که برای خودش ول می گشت شکایت کنم من قبول نکردم که فردا چاقوی یک ناشناس شکمم رو بدره.
جریان تموم شد ما موندیم درب و داغون و چند تا نرس که وقتی داشتن شیفت رو به همکارای شب کارشون تحویل میدادن میتونستی بغض سنگینی رو توی نگاههای غمگینشون بخونی، حال این آدم باید یک مادر یا پدر خوب ،همسر خوب، آشپز خوب و... هم باشه.
پرستارای عزیز بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی شادی می کنم.