البته دلیل مهمتر این بود که فرصت چندانی برای تمرکز دادن به افکارم نداشتم وبیشتر سرگرم دلمشغولی های دیگر محبوبم بودم ، بعد از مدتها سری هم به یکی از شهرستانها زدم و دو سه روز شیفت دادم موضوع جالبی هم برای نوشتن ذهنم رو درگیر خودش نکرده جز یکی:
دیشب تصمیم گرفتم محض تنوع دادن به فضای ذهنم کتابی بخوانم:
"غرور و تعصب" را چندی پیش برای همسرم خریدم اثر " جین استون". کتاب مشهوری که برای من از جهت دیگری جاودانه ش: اولین کتابی در عمرم که نه تنها نتوانستم آنر حتی برای یک بار بخوانم بلکه از عقیده ام مبنی برحرف نزدن ازآن چیزی که زیاد در موردش نمیدانم هم عدول کنم و اینجا در وبلاگم بنویسم که چقدر حالم بد شد از خواندن صد صفحه اول این کتاب . حالم بد شد از اینهمه زنانگی موجود در این داستان. حتی مردان این داستان هم چنان وجه زنانگیشان غالب است که اصلا تصور نمیکنید که مرد باشند.
البته این رمان بخش روشنگرانه ای هم داشت که آنهم بیوگرافی مختصر نویسنده در مقدمه بود که نشان مید هد این داستان از چه ذهنی بر خواسته است.
زنی متعلق به یک خانواده متوسط در قرن 18 با عقاید مذهبی و تحصیلات رسمی در حد خواندن و نوشتن، سراسر عمر در نواحی روستایی بریتانیا زندگی کرد ، هیچگاه ازدواج نکرد و تبعا با آن پیشینه خانوادگی و اوضاع جامعه آنروز آنهم نه در شهرها نمیتوان ارتباط صمیمانه ای با یک مرد را در زندگی "جین استون" را انتظار داشت. دور از عقل نیست که این رمان پر از لحظات گفتگوی زنان در مورد مردان پولدار ، خوش پوش ، مودب و جنتلمن باشد. من با توجه به اینکه نتوانستم این رمان را تحمل کنم در جایگاه نقد فضای آن هم نیستم ولی نام یک ژانر جدید را بر فضای این رمان نسبت می دهم.
"ادبیات خاله زنکی"
پ.ن: تقصیر خودم بود ، خانمم گفته بود زیاد کتاب جالبی نیست .
اه اه اه از دیشب تا حالا هنوز حالم خوب نشده .
0 نظر:
نظر خود رادرکادر زیر بیان نمائید