بحث هویت وجودی انسان بحث بسیار جالبیه که قرنهاست فکر بسیاری ها رو در گیر خودش کرده است.
حال هر گروهی عقیده های مخصوص به خودشون دارند:
کسانی مثل ارسطو که اعتقاد دارد انسان مثل هر چیز دیگری تغییر
می کند، بسیاری از این تغییرات چندان مهم نیستند چرا که بنیادی نیستند و بنابراین حیات وجودی اش را تهدید نمیکنند پس از این زاویه کلیه تغیرات تا زمانی که حیات یک انسان را به خطر نیانداخته اند هویت او را دچار اختلال نمیکنند .
حال کسی را داریم به نام هراکلیتوس که زیاد شناخته شده نیست ولی تقریبا ثابت شده که یکی از بنیانگذاران فلسفه بوده و استاد افلاطون بزرگ (که ناگفته نماند که همین افلاطون در بی نام و نشان ماندن هراکلیتوس نقش اساسی داشته است).
هراکلیتوس اولین کسی بود که نظریه تغییر انسانها را مطرح کرد اینکه ما در هر لحظه و در هر سطحی در حال تغییریم پس نمی توانیم از زمانی تا زمان دیگر همان آدمی که از قبل بودیم بمانیم چرا که به زعم او تمام اجزای تشکیل دهنده ما عوض میشود . مثال جالبی هم در این زمینه دارد که حیف است اگر ناگفته بماند و آنهم اینکه شما هیچگاه نمیتوانید به یک رود خانه دو بار پای بگذارید.
در عصر اخیر می توان به عقاید دکارت هم اشاره ای کرد که می گوید بیایید فرض کنیم و فقط فرض که دنیا آنگونه نیست که ما می پنداریم و این فقط خیالات ماست که ما را در این دنیا و در ارتباط با سایر انسانها و موجودات نگاه می دارد ، این فرضیه بسیار پیچیده است و مثالهای دکارت برای اثبات آن از خود فرضیه پیچیده تر و من قصد ندارم در این مجال مسایل مبهم فلسفی را مطرح کنم اما توضیحات کوتاهی برای روشن تر شدن این اندیشه خواهم نوشت.
امروز علم پزشکی به نقاط درخشانی در زمینه شناخت مغز انسان رسیده است:
از زمان دانشمندانی مانند بروکا که کاشف بخش فانکشنال گفتار انسان در مغز بوده اند تا امروز بخشهای بسیار بیشتری از کارکرد مغز انسان شناخته شده است.
قصد بحث پزشکی هم ندارم فقط به یکی از ابتدایی ترین تکنیکها برای شناخت عملکرد نقاط متفاوت مغز ارجاعی میدهم:
آن تکنیک چنین است: میکرو الکترودهایی که در نقاط گوناگون مغز کار میگذارند و با دادن یک ولتاژ کم در حد ایجاد یک Action Potential در میابند که آن منطقه چه کارکردی دارد و چه حسی در فرد مورد آزمایش ایجاد شده است.
به عنوان مثال بدون اینکه هیچ یک از پایانه هایPachinian تحریک شده باشند فرد مذکور احساس فشار در نقطه ای از بدنش را خواهد داشت، حالا دوستان پزشک من حتما تعریف این حالت را در ذهن خود مرور خواهند کرد (احساس تحریکی که هیچ محرک خارجی برای آن وجود ندارد؟).
حال خودتان موضوع را بسط دهید: تحریکات هدفدار نقطه خاصی از ناحیهOccipital مغز می تواند منجر به دیدن صحنه ای شود که اصلا وجود خارجی ندارد و..........
بنابر این نیاز مغز به بدن صرفا محدود می شود به تامین مایحتاجش و اگر بتوانیم یک مغز را در ماده ای که همه احتیاجاتش را بر طرف می کند نگاه داریم عملا قادر هستیم یک زندگی مجازی برای مغز موصوف مهیا کنیم.
پس میبینید که از نظر علمی این تئوری نقص چندانی ندارد. هر چند از نظر علمی هنوز به چنین نقطه ای نرسیده ایم و توان چنین کاری نداریم ، ولی بیایید برای یک لحظه ذهنتان را بسپرید به این وبلاگ (نمای نقطه نظر من):
فرض کنید من، شما و همه انسانها فقط مغز ها یا بهتر بگویم ذهنهایی هستیم که در محلی سیاه بدون هیچ زمین خورشیدَ٬ کهکشان و یا هیچ منظومه ای.فقط نگهداری میشویم و دنیایی برایمان آفریده شده است.
حتی فکر کردن به این موضوع هم هولناک است ولی نمیتوانیم انکار کنیم که امکانش هست.
شاید 1000 سال پیش مغز بشر توان هضم چنین اندیشه ای را نداشت ولی امروز به چنان پایه علمی رسیده که خود رویای آن را در سر میپروراند ، به زعم من تئوری دنیای مجازی و نهایت اینترنت چنین چیزی خواهد بود.
بی انصافی خواهد بود اگر به فلسفه برادران واچوفسکی در ژرفای سه گانه عجیبشان
ماتریکس اشاره ای نکنم. البته کاری به ارجاعات سیاسی و مذهبی فیلم از جمله بر گرفتنzayan از صهیون و نجات دهنده بشر ندارم.
هیچ به دنیایی که در این فیلم آفریده بودند دقت کرده اید؟ یک دنیای مجازی که آقای «اسمیت» و همزاد هایش به مثابه ویروس و « نئو» و دوستانش در نقش آنتی ویروس عمل میکنند!!
و جالب اینجاست که طرف بد ماجرا کاملا به نقش خودش آگاه است و آن را میپذیرد ولی جبهه خیر حتی پس از روشنگری درخشان فیلم در اتاق مونیتورها چندان موقعیت خود را باور ندارد و همچنان خود را منجی دنیا میپندارد.
موقعیت کاملا آشناست ، مثل زمانیست که من و شما حتی از تصور اینکه دنیای ما و حتی خودمان مجازی باشیم لرزه بر انداممان می افتد و حاضر نیستیم حتی به آن بیاندیشیم .
1 نظر:
با سلام
با اجازه لینکتون کردم
نظر خود رادرکادر زیر بیان نمائید